خواهرانه



سلااااام سلااااام سلااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که پریروز قرار بود سعید بیاد لوله کشی خونه نظر. آبادو انجام بده که شب قبلش زنگ زد که یه کاری دارم و فردا نمی تونم و پس فردا می یام ما هم دیگه بی خیال رفتن به اونجا شدیم و موندیم خونه!یه بارون یه ریزی هم می اومد که نگو شررررر شررررر .بعد از اینکه صبونه رو خوردیم با گل پسر رفتیم و اول نون گرفتیم و بعدشم جلو یه مغازه حبوبات پیمان نگه داشت من رفتم لوبیا و عدس گرفتم با یه خرده ذرت و برگشتم سوار شدم یه بارم جلو یه عطاری نگه داشت رفتم پودر دارچین و پودر کاکائو و زرد چوبه گرفتم و بعدش دیگه رفتیم خونه و اول یه چایی خوردیم بعد من لوبیا نخود گذاشتم بپزه می خواستم آش درست کنم پیمان هم رفت پایین تا گل پسرو تمیز کنه بارون حسابی خیسش کرده بود و سر و صورتش گل و لایی شده بود من آشه رو درست کردم و پیمان هم گل پسرو تمیز کرد و اومد بالا.برا شام یه مقدار از آشه خوردیم و بقیه اش رو هم گذاشتیم برا فردا شب ، آشه بی نهایت تند شده بود بخاطر فلفل تندی که توش ریخته بودم البته به اصرار پیمان .طوری تند بود که لب و دهن و گلومون سوخت تا بخوریمش و تا صبح هم از سوزش معده خوابمون نبرد و وسطا بلند شدیم عرق نعنا خوردیم تا یه کم آروم شد و دوباره خوابیدیم صبح هم ساعت شش و نیم بیدار شدیم و آماده شدیم هفت و ربع رفتیم پایین گل پسرو سوار شدیم و سعیدو از دم درشون که یه ساختمون با ما فاصله داره سوار کردیم و بعدش رفتیم باغستا.ن (یکی از محله های کرجه که یه نیم ساعت چهل دقیقه با خونه ما فاصله داره) همکار سعیدو سوار کردیم و راه افتادیم به سمت نظر.آباد و رسیدیم و اونا لیست وسایل لازم رو درآوردند و با پیمان رفتند خریدند و اومدند منم چایی درست کردم! اومدند صبونه خوردند و شروع به کار کردند ،دیگه تا ساعت هشت، هشت و نیم کار کردند و تموم نشد و بقیه اش موند برا فردا و راه افتادیم سمت کرج البته اولش رفتیم مغازه لوازم لوله کشی سعید اینا سه تا مغزی لازم داشتند بعد راه افتادیم یک بارونی هم داشت می اومد که نگو انگار که با سطل از آسمون آب می ریختند با اینکه برف پاک کن یه ریز داشت کار می کرد ولی به سختی جلومونو می دیدیم خلاصه رسیدیم کرج اول همکار سعیدو بردیم دم خونشون پیاده کردیم بعدش دیگه رفتیم سمت خونه و سعید جلو درشون پیاده شد رفت و ما هم رفتیم خونه و لباس عوض کردیم و دوباره از همون آش تنده خوردیم و سوختیم و بعدش یه خرده تلویزیون دیدیم و چایی و میوه خوردیم و گرفتیم خوابیدیم امروزم ساعت شش بلند شدیم و آماده شدیم اومدیم بیرون شش و نیم سعیدو سوار کردیم و رفتیم سمت خونه همکارش ،نمی دونید چه مهی بود آدم دو سه متر بیشتر جلوشو نمی دید همه چی تو مه فرو رفته بود درختا خیابونا .ماشینا آدما .انقدررررررررررررر رویایی بود که نگو .کوچه ها و خیابونا و ساختمونای فرو رفته در مه و نور محو ماشینا تو اتوبان یه زیبایی دل انگیزی پیدا کرده بود که نگوووو همه جا شده بود درست مثل تابلوی نقاشی که هر گوشه اش یه جوری قشنگ بود زردی و رنگارنگی درختا هم با زیبایی مه ترکیب شده بود ، شده بود همون پاییز رویایی وقشنگ و افسونگری که همیشه تو ذهن آدمه .خلاصه نمی دونید چه غوغایی کرده بود این مه .دل من که رفت انقدررررررر منظره های زیبا دیدم!!!. تا خود نظر.آبادم مه بود حتی کوچه مون هم تو مه بود و حتی از پنجره آشپزخونه مون هم مه دیده می شد و درختای کوچه توش محو شده بودند و دور نمایی از درختا فقط تو سفیدی مه دیده میشد خیییییییییییییییییلی ناز بود خییییییییییییییییییییییلی .فتبارک الله احسن الخالقین .اینارو وقتی خلق می کرد نمی دونم می دونست یا نمی دونست که قراره با دل آدمها چیکار کنه و چه غوغایی به پا کنه؟؟؟ .قطعا می دونسته و مطمئنم اینم از طنازیهاش بوده که دل آدمو تو صبحگاهی چنین سر شور بیاره و از اون بالا بشینه و از لذت آدما لذت ببره و به خودش بباله .بعضی وقتها لازمه صورت ماهشو ببوسم و امروز هم که همه چیز تو اون همه مه و زیبایی غرق بود از اون روزا و از اون بعضی وقتها بود بووووووووووووووووس 

با.غستان یه جای سرسبز و با حال با ساختمونهای پهن و بلنده جلو یه ساختمون پهن و بزرگ که تو مه بود و تو نبش کوچه صدها پنجره فرو رفته تو مه به سمت خیابون داشت و کنارش سرسبز و باحال بود منتظر موندیم تا اینکه همکار سعید یه جایی از تو مه بیرون اومد و سوارش کردیم و رفتیم سمت نظر .آباد و الانم اینجاییم و لوله کشها دارند کار می کنند و پیمان هم داره یه مسیرو تو حیاط که لوله از کنتور آب به سمت ساختمون اومده رو می کنه و منم نشستم تو اتاقو به تناوب هم کتاب می خونم و هم اینارو می نویسم چایی رو هم دم کردم و گذاشتم رو گاز تا اونا بیان و صبونه شون رو بخورند  

 

 

 

 


سلااااااام سلااااام سلاااااام سلاااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که جمعه ظهر شاه گل اینا رفتند و دیروز ما خودمون اومدیم این خونه و پیمان یه خرده هال و زیر زمین و اتاقارو جارو کرد و خاک و خلاشو برد ریخت بیرون و بعدش شیشه بره اومد شیشه هارو انداخت و رفت سیم کش هم اومد دو تا سیمو یادش رفته بود لوله خرطوم بندازه و بذاره لای دیوار(زیر داکت بودند یکیش مال چراغ راهرو بودو اون یکی هم مال آیفون بود) اونارو انجام داد و رفت و دوباره پیمان مشغول تمیز کاری شد و منم یه خرده کتاب خوندم و بعدش رفتم تخم مرغ و آب و این چیزا گرفتم برا ناهار(اون یه هفته ای که کارگرا بودند همش می رفتم از یه رستوران به اسم ته چین که سر کوچه مون تو اون خیابون تهرانه بود غذا می گرفتم غذاش بد نبود قیمتهاشم مناسب بود روز آخرم که تن ماهی گرفتم، دیگه دیروز پیمان گفت جوجو خسته شدیم بس که همش برنج خوردیم برو امروز چند تا تخم مرغ و گوجه بگیر بیار املت درست کنیم و امروز یه غذای نونی بخوریم که منم رفتم نتونستم گوجه پیدا کنم فعلا اینجاهارو خیلی نمی شناسم فقط تخم مرغ گرفتم آوردم گفتم دیگه نیمرو بخوریم ) خلاصه آوردم و درست کردم خوردیم و بعدشم یه خرده گرفتم تو یکی از اتاقا که زیلو انداخته بودیم خوابیدم با اینکه یه پتو مسافرتی انداخته بودم رو خودم چون درو پنجره ها چند روز بود همش باز بودند و هوام یه خرده سرد بود یخ کردم خودم هم چون یکی دو روزه به شدت سرما خورده بودم دیگه رسما لرز کرده بودم و حال نداشتم .کارای پیمان که تموم شد جمع کردیم و ساعت 9/15 راه افتادیم به سمت کرج و پیمان تو ماشین برام بخاری زد و یه خرده گرمم شد! رسیدیم خونه رفتم کلی پونه گذاشتم جوشید و یکی دو لیوان شب خوردم و یه مقدارم ریختم تو یه شیشه گفتم فردا می برم اونجا می خورم .امروزم صبح ساعت هشت اینجورا بلند شدیم و صبونه خوردیم و بعدش حاضر شدیم راه افتادیم پیمان اول می خواست بره به اداره پست سر بزنه چون قرار بود کارت ماشینمونو اون هفته بیارند که خبری نشده بود پیمان می گفت شاید آوردن ما نبودیم بریم پست سر بزنیم اگه بود بگیریمش که یهو پیمان دید صدای موتور از پشت در می یاد درو باز کرد دید پستچیه و کارت ماشینو آورده می گفت پنجشنبه آوردم نبودید، دیگه پیمان کارته رو گرفت و رفتنمون به اداره پست کنسل شد و راه افتادیم اول رفتیم بازار روز پیمان می خواست میوه بگیره اونجا که رسیدیم دیدم گوشیم زنگ خورد ورداشتم دیدم مامانه من با اون حرف زدم و پیمان هم پارک کرد و رفت میوه بخره مامان خوشحال بود می گفت که دیروز رفته بوده فک کنم خونه پسرخاله رضا که از کربلا اومده بوده و اونجا خاله بستی رو دیده و کلی باهم حرف زدند و اون کدورتی که تو ختم ننه خاتون پیش اومده بوده برطرف شده و به قول آبام باهم آشتی کردند(آبام می گفت که تو ختم ننه خاتون بستی مارو تحویل نگرفت و منم ایندفعه دیدمش گفتم باهات قهر بودم می گفت اونم تعجب کرد گفت باجی برای چی؟ می گفت منم گفتم اون روز به ما محل نذاشتی اونم گفته بود نه به خدا اینجوری نیست و من از دست برادرام ناراحت بودم و حواسم نبوده وگرنه چرا تحویل نگیرم و از این حرفها) منم خوشحال شدم و گفتم خدارو شکر ایشالا که همیشه خوش باشید .دیگه مامان یه خرده حرف زد و خداحافظی کرد و رفت پیمانم اومد و راه افتادیم سمت نظر.آ.باد، تو راه که می رفتیم یه حس خیلی خوبی داشتم و انگار خیلی خوشحال بودم و به نظرم همه جا شاد و قشنگ بود با خودم گفتم چی شده من امروز اینجوری خوشحالم؟یه خرده فک کردم و بعد با خودم گفتم همش بخاطر زنگ مامانه اینکه آدم روزشو با زنگ مادرش شروع کنه معلومه که اون روز، روز قشنگی میشه و حسهای قشنگ می یاد سراغ آدم ، علی الخصوص وقتی که مادر آدم با خاله آدم هم آشتی کرده باشه (حالا اگه منو آدم فرض کنیم ;-) ) خلاصه خوشحال و شادان رفتیم سمت نظر.آبا.د پیمان از بازار روزه فقط موز گرفته بود می گفت میوه هاشو خیلی گرون می گفت سیبی که تو نظر. آبا.د می دن دو تومن این زده بود چهارو پونصد نگرفتم گفتم می رم از اونجا می گیرم.رسیدیم نظر.آ.باد پیمان منو جلو اداره. گاز پیاده کرد و خودش نشست تو ماشین رفتم داخل در مورد قبضا پرسیدم که قراره از این به بعد به صورت اس ام اس بیاد اونم یه برگه داد دستم و گفت اینجا کامل راهنمایی کردیم که چیکار بکنید گرفتم و اومدم و بعدش رفتیم خیابون کار.گر بغل یه پارکی که اسمشو نمی دونم کلی وانتی هستند که انواع میوه هارو می فروشند پیمان رفت ازشون سیب قرمز و زرد و نارنگی و خرمالو خرید و اومد و راه افتادیم سمت خونه و الانم اینجاییم و پیمان داره سیمان سفیدایی که رو موزاییکهای حیاط خلوت ریخته رو کاردک می زنه تمیز می کنه منم نشستم تو آشپزخونه و دارم اینارو می نویسم یه خرده هم وسایل لوبیا پلو آوردم و گذاشتم موادش بپزه تا لوبیا پلو درست کنم و آشپزی تو این خونه رو هم افتتاح کنم (این اولین باره که اینجا غذا درست می کنم به جز نیمرویی که درست کردم) دو دقیقه یه بارم گلاب به روتون دلپیچه می گیرم و می دوم تو دستشویی، بدجوری روده هام به هم ریخته، شب اولی که سرما خورده بودم لوزه هام باد کرده بود با آب ولرمی که از شیر آب آشپزخونه باز کردم یه آب نمک رقیق درست کردم و قرقره(یا غرغره نمی دونم کدوم درسته) کردم یه مقدار از آب نمکه پرید تو گلومو مجبور شدم قورتش بدم چون من همیشه آب تصفیه شده می خورم اون یه ذره آب شیر که قورتش دادم چند روزه پدر روده هامو درآورده خلاصه اینم روزگار ماست و داره اینجوری می گذره .راستی مواظب خودتون باشید تا سرما نخورید این هفته هواشناسی گفته پنج شش روز قراره اکثر جاها بارون بیاد و تا هشت درجه هم هوا قراره سرد بشه امروزم اینجا ابریه و یه باد تندی هم می یاد که نگو درختای کوچه قشنگ دارند می رقصند و از پنجره آشپزخونه دارم می بینمشون ، اومدنی تو راه چند قطره بارونم اومد ولی فعلا بند اومده راستی پیمان اومدنی رفت از یه ابزارفروشی لوله بخاری گرفت و برام تو یکی از اتاقها بخاری رو راه انداخت و الان اینجا دیگه هواش خوبه و مثل دیروز یخ نیست و جام گرم و نرمه! لوبیا پلورو که گذاشتم می خوام برم تو اتاق و از گرماش لذت ببرم. !خب دیگه من برم لذتمو ببرم شمام مواظب خودتون باشید از دور می بوسمتون بووووووووووس فعلا بااااااای 


سلاااااااام سلاااااام سلااااااام سلااااااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که شاه گل و کارگرش تقریبا کارشون داره تموم میشه فک کنم دیگه امشب برگردند کرج ،فقط می مونه موزاییک حیاط و دوغاب کل هال و اتاقها و آشپزخونه که اونم وقتی سعید از کربلا برگشت و لوله کشیشو کرد باید دوباره برگردند و انجامش بدن بعد از اونم می مونه سفید کاری و نقاشیش که باید بعد از لوله کشی یکی رو بیاریم انجام بده،سیم کشیش هم یکی دو روزه یکی رو آوردیم داره انجام میده فک کنم اونم فردا پس فردا کارش تموم بشه فردا هم یه شیشه بر می یاد شیشه هاشو می اندازه در کل فعلا مشغولیم و انقدرم همه جا خاک و خلیه که حد نداره شب می ریم خونه خودمونو می شوریم صبح می یاییم اینجا دوباره خاک بر سر می شیم خلاصه اوضاعیه خواهر.دیروز اون کتابی که پیدا نکرده بودم رو یکی از دوستام که پاس کرده بود برام آورد البته نه اینکه بیاره دم در خونه ،نه !بهم اس ام اس داد که من تا پنج دانشگاهم بیا بگیر منم چون اینجا تو نظر.آباد بودیم به دوستم معصومه که اتفاقی همون ساعت دانشگاه بود گفتم بگیره تا بعدا ازش بگیرمش فعلا دست معصومه است تا بعدا ببینمش و ازش بگیرم البته اون دوستم که کتاب آورده بود برام وقتی فهمید نظر.آبادم گفت کاش می گفتی اصلا نمی بردم دانشگاه ما خونه مون هشتگرده همونجا می آوردم دم در بهت می دادم (هشتگرد و نظر.آباد ده دقیقه یه ربع باهم فاصله دارند و چسبیدن به هم، دوستم هم خودش ماشین داشت ) .خلاصه که کتابم هم پیدا شد و کلی خوشحال شدم هر چی هم بهش گفتم پولشو ازم نگرفت گفت تو قبول بشی برام من کافیه اگه کتاب دیگه ای هم لازم داری بگو تا بهت بدم این دوستم خییییییییییییلی دختر نازنینیه البته دختر نیستا ازدواج کرده و دو تا هم بچه داره منظورم اینه که خیلی دوست به درد بخوریه ترم قبلم من کار عملی به استاد نداده بودم بهم زنگ زد و گفت سوالا و جواباشو برات می فرستم با دست خط خودت بنویس از روشون بعدش عکساشونو برا من ایمیل کن من زیپش می کنم و برا استاد می فرستم(من خودم کلا نه جواب سوالارو بلد بودم نه زیپ کردنشونو) .خلاصه از اون آدمای به درد بخوره که تو تنگناها به داد آدم می رسه و هر کاری از دستش بر بیاد برا آدم می کنه ایشالا که خدا هم تو تنگناهای زندگیش دستشو بگیره و پشت و پناهش باشه معصومه بعد از اینکه کتابو گرفته بود بهم اس ام اس داد که متاسفانه من الان تو راه خونه ام و فراموش کردم کتابو ازش بگیرم منم براش نوشتم عیب نداره فدای سرت که بعدا برام نوشت شوخی کردم ازش گرفتم یه روز با آقا پیمان شام یا ناهار بیایید خونمون و کتابم ببرید منم گفتم دستت درد نکنه مزاحم نمی شیم و یه روز که کارامون اینجا تموم شد یه روزی که تو کلاس داری می یام دانشگاه و ازت می گیرمش اونم برام نوشته بود دختر یه روز چیه کتاب سنگینیه ها نمی رسی بخونی تو امتحان نورو داریااااااااا نه امتحان معماری! (اسم کتابمون نوروپسیکولوژیه) .گفتم باشه بذار اول امتحان عمله کارگری رو (به قول تو معماری رو) اینجا قبول بشم تا بعدش برسیم به نورو.با خودم گفتم معصومه هم دلش خوشه ها فک کرده منم مثل خودشم که از اول ترم شروع کنم به خوندن نمی دونه که من یه روز مونده به امتحان تازه لای کتابو باز می کنم ببینم اصلا موضوعش راجع به چی هست و چیکارش باید بکنم!.خلاصه اینجوریا دیگه خواهر.الانم نظر.آبادیم و می خوایم با کارگرا ناهار تن ماهی بخوریم .من دیگه برم تنهارو بذارم بجوشه .از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید بوووووووووووووووس فعلا بااااااااای 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


سلاااااااااااام سلاااااااااااام سلاااااااااااام سلاااااااااااام خوبید؟منم خوبم! خیلی فرصت ندارم اومدم یه کوچولو بنویسم و برم چند روزه همش صبح می ریم نظر.آبا.د پیش کارگر بناها و شب می آییم( وسایل لازمشون میشه و می ریم می گیریم و از این کارا دیگه). امروز نرفتیم چون قرار بود ماشین پیامو ببرند نمایندگی.، اون روز که برده بودیم نصفه نیمه سرویسش کردند یه قطعه نداشتند که گفتتد بعدا زنگ می زنیم بیارید عوضش کنیم که دیروز زنگ زدند و صبح ساعت شش و نیم هفت پیام ماشینو آورد با پیمان رفتند گذاشتند نمایندگی و پیمان اومد خونه و پیام هم از همونجا رفته بود خونه شون که بخوابه چند روزه که داره توی یه آژانس کار می کنه و به قول پیمان دو روز کار نکرده خسته شده.خلاصه پیمان اومد و صبونه خوردیم و پیمان گفت حالا که امروز نمی ریم نظر.آبا.د پاشو بریم انقلا.ب کتاباتو بخریم بلند شدیم با مترو رفتیم چهار پنج تا هم کتابای ترم قبلمو بردم گفتم الکی موندند تو خونه برم بدم بهشون پولشو بگیرم یا با کتاب تعویض کنم که چهارتا کتابمو نودو هفت تومن فروختم و دو تا کتاب می خواستم که یکیش کلا پیدا نشد گفتند هفته بعد می یاد اون یکی رو هم گرفتم چهل و پنج تومن و دیگه رفتیم یه آب میوه خوردیم و چهار اینجورا برگشتیم تو راه هم زنگ زدند که ماشینتون آماده است پیمان زنگ زد به پیام اونم اومد تو مترو و سوار شد و اومد پیشمون و رفتیم ایستگاه گلشهر (یکی از محله های کرج که به نمایندگی نزدیکتر بود) پیاده شدیم و رفتیم ماشینو تحویل گرفتیم و الانم داریم می ریم سنگک بگیریم و بریم خونه که فعلا تو ترافیکیم و هنوز نرسیدیم نونوایی

 

 

 

 

 


سلااااااااااااام سلااااااااام سلااااااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که الان تو پارک نور من زیر سایه درخت نشستم و پیام و پیمان هم دارند ماشینهاشونو با فاصله 20 متری از من زیر سایه یه درخت دیگه تمیز می کنند منم گفتم تا اونا مشغولند بیام یه خرده حرف بزنم برم اون روز که سعیدو بردیم خونه رو دید یه افغانی رو بهمون معرفی کرد به اسم شاه گل (اسم کوچیکشه) گفت همه کار از تخریب و نصب در و پنجره و کاشی کاری و موزاییک کاری و دیوار چینی و اینا بلده خلاصه منظورش این بود که بنا نیست به اون مفهوم ولی همه فن حریفه و کارش هم تمیزه و به جای اینکه کلی پول اجرت بنا بدیم کارارو بسپریم به این چون برامون با صرفه تره ما هم گفتیم باشه و اونم باهاش هماهنگ کرد و گفت فردا بین ساعت 7/5 - 8 می یاد سرکوچه ببریدش خونه رو ببینه فرداش ساعت 8 زنگ زد که شاه گل سر کوچه است ما هم که از یه ساعت پیشش آماده بودیم سوار ماشین شدیم و سر کوچه سوارش کردیم و راه افتادیم تقریبا سی سالش بود و قیافه اش یه کم شبیه محمد.رضا .گا.ر بود با همون هیکل ،البته نه به شیکی اون بلکه یه آدم ساده با دستهای زمخت و لهجه افغانی .خلاصه رفتیم خونه رو دید و قرار شد دستشویی فرنگی تو هال رو ورداره و جاش پاسیو برا گلامون درست کنه و کاشی حموم و دستشویی تو حیاطو برامون عوض کنه و حیاط و جلوی در کوچه رو برامون موزاییک کنه و حیاط خلوت رو با زیر زمین برامون سیمان سفید کنه و پنجره آشپزخونه رو تخریب کنه و بعدش یه پنجره بزرگ که قراره بدیم بسازند رو برامون نصب کنه و اپن آشپزخونه رو خراب کنه کلشو گفت چهار میلیون و پونصد می گیرم و سه چهار تومن هم ممکنه پول سیمان سفید و سیاه و ماسه و کاشی و این چیزا بشه .در کل این کاراش فک کنم ده تومن تموم بشه و می مونه سفید کاری و نقاشیش که اونو دیگه این بلد نبود و باید یه نقاش بیاریم با سیم کشی و لوله کشیش که لوله کشی رو سعید قرار انجام بده که البته الان نیستش و قراره آخر ماه بیاد روزی که اومد دید گفت پنجشنبه( یعنی دیروز) قراره بره کربلا برا اربعین و آخر ماه برمی گرده که منم بهش سپردم که سلام مارو به امام حسین برسونه که اونم گفت چشم و البته یه چیز دیگه هم گفت که خیلی به دل من نشست "گفت کربلا تو دلمونه " .و من فکر می کنم واقعا همینجوره .خلاصه اون از کربلا برگرده قراره بیاد لوله کشیشو انجام بده و یه سیم کشم باید بیاریم سیم کشیشو نو کنه و فک کنم تا همه این کارا انجام بشه میشه عید و ایشالا اگه خدا بخواد سال نو رو می ریم اونجا.اینجام که فعلا فروش نرفته اگه رفت که هیچی اگه نرفت پیمان می گفت بعضی وقتها می ریم اونجا و بعضی وقتها هم می یاییم اینجا.خلاصه ییلاق قشلاق می کنیم خواهر تا روزگارمون بگذره!اون معماره که اون روز گفتم بعدا یه چیزی در موردش می گم .اون اومد خونه رو دید گفت این کارایی که می خواین انجام بدین پنجاه میلیون هزینه داره که پیمانم گفت ایرادی نداره و شما کارگراتو از شنبه بیار و شروع کن اونم گفت باشه و رفت و عصرش کشاورز(همون بنگاهیه) زنگ زد که معمار اینجاست و یه تک پا بیا اینجا( اون معمارو کشاورز بهمون معرفی کرده بود )پیمان رفت و من تو ماشین نشستم اومد گفت که کشاورز میگه حالا که معماره قراره کارتونو از شنبه شروع کنه امروز باید یه قرار دادی بنویسید تو بنگاه که این کار رسمیت پیدا کنه و دیگه کسی زیرش نزنه و از این حرفها .می گفت معماره برای مدیریت این کار پونزده تا بیست میلیون دستمزد تعیین کرده که البته اگه هزینه کار از پنجاه میلیون بزنه بالاتر دستمزد ایشونم می ره بالا.پیمانم گفته بود من فکرامو می کنم تا شب بهتون خبر می دم گفت نظرت چیه اینا اینجوری می گن؟منم گفتم چه خبره بابااااااااااااا ما می خوایم کارمون راه بیفته نه اینکه پروژه راه بندازیم اینجا که یارو بیاد برا مدیریتش بیست میلیون از ما پول بگیره مگه می خواد آپولو هوا کنه؟ مدیریت چیه؟مگه ما خودمون چلاقیم و نمی تونیم مدیریت کنیم که بخوایم به یکی بیست میلیون بدیم که دو تا بنا و کارگر برا ما بیاره برو بگو نمی خواد گفت آخه ما اینجا کسی رو نمی شناسیم بریم کی رو بیاریم؟گفتم شناختن نمی خواد که از دو تا مصالح فروش بپرسی صدتا بنا و کارگر بهت معرفی می کنن ما به مدیر احتیاج نداریم ما به کسی احتیاج داریم که بیادو این کارارو انجام بده اونم نمی خواد معمار باشه یه بنا و دو تا کارگر ساده نیاز داریم .یه خرده من من کرد که ما نمی تونیم و از کجا پیدا کنیم و این حرفها گفتم بابا تو خونه ما مامانم می رفت بنا کارگر می آورد اینکه کاری نداره که!!! تو به اندازه مامان من دست و پا نداری که یه بنا پیدا کنی؟؟؟.یه خرده فکر کرد و گفت راست می گی اینم خییییییییییییلی می خواد بگیره مگه می خواد چیکار کنه ؟ گفتم آره بابا یه بنا و کارگر آوردن کاری نداره که بخوایم بیست میلیون به یارو پول مفت بدیم که این کارو بکنه دیگه یه بنا آوردن انقدرام کار پیچیده ای نیست که اینا انقدر پیچیده اش کردن که قرار داد می نویسن و اونهمه می خوان پول بگیرند و .خلاصه این شد که پیمان زنگ زد به یارو گفت من منصرف شدم و نمی خوام! که بعدا هم رفتیم سعیدو آوردیم و اونم شاه گلو معرفی کرد .ولی اینش برام جالبه که آدمای اینجا حتی مرداشون (مثل پیمان) اندازه دخترای ما دل و جرات انجام یه کار ساده رو ندارند و حتما باید یکی یه پول گنده ازشون بگیره و به قول خودشون مدیریت کنه تا یه کار پیش پا افتاده رو بتونن انجام بدن .البته یه چیزی هم هستااااااا ما تو خونه مون انقدرررررر از این کارا جلو چشممون انجام شده برامون راحته تا اینا که این چیزارو تجربه نکردند فک کنم من با اینکه زنم خیییییییییلی بیشتر از پیمان سر از کارهای ساختمونی در می یارم که همه اش هم به تجربه گذشته برمی گرده و اون این تجربه هارو نداره.دیگه فرصت نیست زیاد بنویسم من برم دیگه.از دور می بوسمتون بوووووووووووووووس فعلا بااااای 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


سلااااااام سلاااااام سلااااااااام سلاااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که پنجشنبه نرفتیم اون خونه و موندیم خونه چون پیمان احتمال می داد که ماشینمونو بدن چون نمایندگیه گفته بود پنجشنبه احتمالا زنگ بزنیم بیایید تحویلش بگیرید خلاصه تا دم ظهر منتظر موندیم خبری ازشون نشد ظهر دوازده اینجورا رفتیم بیرون و یه کیسه ده کیلویی از برنج خودمون بردیم برا اون موسسه .خیریه که همیشه می ریم بردیم و یه خرده با آقای فرهاد.پور یکی از مسئولای موسسه نشستیم و یه خرده حرف زدیم و بعدش بلند شدیم اومدیم بیرون و پیمان زنگ زد به نمایندگی و باهاشون حرف زد و گفتند ماشینتون اومده با هشت تا ماشین دیگه امروز ما باید بهتون زنگ می زدیم ولی شرکت ماشینهارو انقدرررررر کثیف برامون فرستاده که ما اعتراض کردیم و گفتیم این چه وضعشه برا همین قراره از طرف ایرا.ن .خود.رو بازرس بفرستند بیاد ببینه اگه می تونید تا یکشنبه صبر کنید تا این بازرسه بیاد بره بعدپیمان هم از اونجایی که عجوله گفت اگه فقط مشکل تمیزیشه من خودم تمیزش می کنم مشکلی نیست خلاصه راه افتادیم رفتیم نمایندگی و پیمان راضیشون کرد که همون موقع تحویلش بدن برا همین رفتند یه آب روش گرفتند و کاراشو کردند و پلاکشو نصب کردند و آوردنش بیرون و پیمان گفت همونجا براش از این کف پوش سه بعدیها که قالب کف ماشینه براش انداحتند و حساب کرد و خلاصه تحویل گرفتیم و اومدیم بیرون منتظر پیام موندیم تا برسه بهمون (ماشینو که خواستند تحویل بدن پیمان زنگ زد به پیام تا نیم ساعت دیگه بیا اینجا ،حالا واسه چی نمی دونم؟شاید برا اینکه مثلا پسرش هم باهاش باشه که اونم بعد اینکه ماشینو گرفتیم رسید) خلاصه رسیدو سوار شدیم اومدیم سمت خونه و از خیابون .بهار از رستوران.طه سه تا غذا گرفتیم و راه افتادیم رفتیم خونه و غذارو خوردیم و من گرفتم یه خرده خوابیدم و پیمان و پیام هم رفتند پایین و یه خرده ماشینو بررسی کردند و بعدش اومدند بالا و پیمان براش میوه و این چیزا گذاشت و برداشت و سوار ماشین خودش شد و رفت .دیروزم چایی و میوه برداشتیم و راه افتادیم سمت اون خونه که وسط راه پیمان پشیمون شد و رفتیم امامزاده.طا.هر نشستیم و نایلونای ماشینو کند و حسابی تمیزش کرد و منم نشستم و کلی دعا خوندم برا همه تون و بعدش ساعتای شش و نیم اینجورا برگشتیم خونه و شامم هیچی نداشتیم و من اون بادمجونایی که اون روز تو اون خونه کباب کرده بودم رو تبدیل به کشک بادمجون کردم البته کشک بادمجونی که کلا نه کشک داشت و نه پیاز داغ و این چیزا! در واقع یه چیزی الکی سمبل(بر وزن صندل، فارسها به چیز الکی می گن سمبل به ترکی میشه باشدان سوودی) کردم آوردم خوردیم و اسمش شد کشک بادمجون و بعدشم تلوزیون دیدیم و ساعت یازده و نیم گرفتیم خوابیدیم امروزم پیمان ساعت شش و ربع بلند شد رفت ماشین پیامو برد گذاشت نمایندگی تا سرویس ده هزارشو انجام بدن گفته بودند فردا تحویل میدن! دیگه ساعت هشت برگشت منم تا هشت خوابیدم و هشت بلند شدم کتری گذاشتم پیمان اومد بقیه صبونه رو درست کرد و منم رفتم دست و صورت شستم و اومدم نشستم دعاهای روزانه مو خوندم و همه تونو دعا کردم و بعدش صبونه خوردیم و تا ساعت یازده خوابیدیم و ساعت یازده هم آقا سعید لوله کش محلمون زنگ زد گفت اگه وقت دارید بیام بریم خونه رو ببینیم منظورش خونه نظر .آبا.د بود چند روز پیشا پیمان گفته بود بیاد خونه رو ببینه هم لوله کشیشو انجام بده هم یه سری بنا و اینا بیاره تا کارای دیگه اشو انجام بدن خلاصه پیمان گفت باشه و به منم گفت لباس بپوش بریم پوشیدم و راه افتادیم رفتیم از جلو مغازه مهندس سر کوچه مون سعیدو سوار کردیم و راه افتادیم به سمت نظر.آباد و الانم اینجاییم و سعیده داره نگاه می کنه و نظر میده حالا بعدا یه چیزی در مورد معماری که اون روز آوردیم خونه رو دید می گم فعلا فرصت نیست .خب دیگه من برم از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید خییییییییییییلی دوستتون دارم بووووووووووس بااااای 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


سلااااااام سلااااام سلااااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که دیروز ساعت هشت و نیم پریدیم تو ماشین و راه افتادیم سمت اون خونه، رسیدیم اونجا اول رفتیم مخابرات و یه خط تلفن ثبت نام کردیم خط تلفن اونجا به اسم شوهر اون زنه که خونه رو ازش گرفته بودیم بود و اونم بخاطر اختلافی که با زنش داشت و زنه موقع طلاق اون خونه رو بابت مهریه اش به زور ازش گرفته بود نیومد به اسممون بزنه و مجبور شدیم خودمون یه دونه بنویسیم بعد از مخابرات هم رفتیم یه پیشخوان.دولت و پیمان شماره اشو داد که قبض برق به اون شماره بیاد اونو که درست کردیم اومدیم از یه پسره که کنار خیابان بساط کرده بود سه کیلو لوبیا سبزو دو کیلو بادمجون و یه خرده فلفل و دو تا هم گل کلم گنده و یکی دو کیلو هم سیب گرفتیم خیلی قیمتاشون نسبت به کرج مناسب بود مثلا ما کرج سیبو می گرفتیم پنج و پونصد اونجا سه و سیصد بود لوبیا سبزو سه و پونصد می گرفتیم اونجا دو و نیم بود خلاصه خیلی ارزون بود گل کلم رو هم گرفتم گفتم خردش کنم با فلفل دلمه بریزم تو آب خیارشور که تموم شده بود و سبزیجات و سیر و فلفلش مونده بود و طعمش هم بد نبود بکنمش ترشی کلم که پیمان دوست داره (یعنی فک کنم با این کارای من دنیای ترشیجات دچار تغییر و تحول بزرگی میشه که تا حالا اتفاق نیفتاده!!کی تا حالا آخه با آب خیار شور ترشی درست کرده جز من ؟؟؟) خلاصه با فکر این خلاقیتها اون خریدارو کردیم و رفتیم خونه!قرار بود از اداره برق بیان کنتورو ببینند و قبض صادر کنند برا مستاجر که پریروز درخواستشو داده بود تا ظهر هرچی منتظر شدیم نیومد زنگ زدیم به مستاجره گفت شاید فردا بیان پیمان هم گفت فردا ما نیستیم باید بریم تهران یه کاری داریم بگو پس فردا بیان اونم گفت باشه (صبح که برا کاری رفته بودیم شهرداری از نمایندگی.ایرا.ن .خود.رو زنگ زدند که ماشینتون اومده و برید احرا.ز.سکو.نت کنید تا پلاک براش صادر بشه و تحویلتون بدیم ما اصلا باورمون نمی شد فکر می کردیم دوربین مخفیه چون دعوتنامه اش که اومد پولو ریختیم تحویلشو چهار ماه بعد زده بودند تازه می گفتند چهار ماه می گن ولی زودتر از شش ماه تحویلش نمی دن که اونم می افتاد اسفند ماه .حالا که یه ماه نشده زنگ زده بودند تعجب کرده بودیم ایرا.ن .خود.رو جدیدا زرنگ شده اونم چه جورررر!!!) بعد از اینکه دیگه خیالمون از نیومدن اداره برقیه راحت شد گرفتیم یه خرده چرت زدیم! وسط هال حصیر انداخته بودیم با یه زیلو روش و دوتا هم بالش کوچولو با یه پتو مسافرتی که تو ماشین داشتیم! یه ساعتی خوابیدیم و بعدش بلند شدیم من لوبیاهارو همونجا تو حیاط سرو تهشو زدم و پاک کردم و ریختم تو نایلون گفتم دیگه شب رفتیم خونه می شورمشون آبشون که رفت خردش می کنم و می ذارم تو فریزر، پیمان هم قفل درهارو عوض کرد و بعدش ساعت پنج اینجورا پیمان گفت جوجو بپوش بریم از قفل سازه قفل درو بگیریم و از کوروش هم یه بسته قند و شکر و یه اسپری سوسک.کش بگیریم و بعدشم بریم دو تا ساندویچ.فلا.فل بگیریم از سر کوچه و بیاییم خونه بخوریمش مردیم از گشنگی!گفتم باشه و لباس پوشیدم و پریدیم تو پسرک(اسم ماشین پیامو گذاشتیم پسرک،ماشین خودمون اسمش گل پسره همچنان)رفتیم اول قفلو گرفتیم بعد رفتیم از کوروش اون وسایلو گرفتیم و بعدشم برگشتیم از سر کوچه ساندویچ و نوشابه گرفتیم و اومدیم خونه و نشستیم خوردیم و بعدش پیمان قفله رو بست و دو تا نسکافه داشتیم آب جوش آوردم دو لیوان و اونارو خوردیم و بعد درو پنجره هارو بستیم و پیمان داخل خونه رو اسپری زد تا مگسها و مورچه ها و سوسک و این چیزا اگه باشه بمیرند و اومدیم سوار شدیم و برگشتیم کرج ساعت هشت و نیم رسیدیم من دیگه لباسامو که درآوردم سریع پریدم لوبیاهارو شستم دادم پیمان خردش کرد و خودم هم همچنان که گوشم به سریال .ستا.یش بود تو آشپزخونه کلمهارو شستم و ترشی مذکورو درست کردم و بعدش رفتم آرایش صورتمو شستم و اومدم یه خرده روغن نارگیل زدم به صورتم و نشستم یه خرده کتاب خوندم و بعدشم سه قسمت آخر سریال.هیو.لارو گذاشتیم و میوه و چایی خوردیم و اونو نگاه کردیم تا اینکه وسط سریال خواب بهمون غلبه کرد و خاموش کردیم و مسواک زدیم و گرفتیم خوابیدیم امروزم صبونه خوردیم و ساعت ده راه افتادیم رفتیم زیر پل .فر.دیس پیامو سوار کردیم و رفتیم تعویض. پلا.ک ورد.آورد تا پیمان کارای احر.از .ستو برا ماشین انجام بده پیمان گذاشته بود تو این چهار ماهی که تا تحویل ماشین وقت داشتیم یه خونه تو تهران یا بخره یا اجاره کنه تا بتونه مدارک اون خونه رو به تعو.یض پلا.ک بده تا پلاک تهرانشو بگیره ولی از اونجایی که زودتر زنگ زدند نشد اینکارو انجام بده امروز رسیدیم تعو.یض پلا.ک با پیام رفتند پیش این دلالهایی که اطراف اونجا بودند و یه پولی می گرفتند و مدارک .جعلی می زدند که یارو بتونه پلاک تهران بگیره باهاشون حرف زدند اونام گفتند یه میلون می گیرند و این کارو می کنند از اونجایی هم که امروز پلیس ریخته بود اونجا و دوتاشونو گرفته بود از ترسشون هیچکدوم حاضر نبودند انجام بدن و منم به پیمان گفتم آخه چه کاریه پلاک پلاکه دیگه یه تومن بدی که چی بشه آخه؟مگه پول مفت داری؟ اونم گفت نه آخه می خوام پلا.ک خودمو بگیرم و نمی دونم از پلا.ک کرج بدم می یاد و دهاتیه و از این حرفها گفتم جمع کن بابا مثلا تو مردی مرد که دیگه نباید از این سوسول بازیها دربیاره انگار دختره داره از این اداها درمی یاره اونم یه خرده سکوت کرد و منم گفتم برو فعلا همین کرجو بگیر بعدا که خونه خریدی اونجا برو عوضش کن پلا.ک تهرانو بزن اونجوری اصولی و قانونی هم هست حالا می دی این دلالها یه چیزی جعل می کنند و ما هم شانس نداریم بعدا می فهمند و میشه سو سابقه برات و حالا بیا درستش کن اونم گفت راست می گی رفت پرسید گفتند وقتی آدرستونو عوض کردید می تونید مدارک بیارید و پلا.ک تهران بگیرید و این پلاکو عوضش کنید صدو پنجاه و هفت تومن هم هزینه داره منم گفتم بیاااااا صدو پنجاه و هفت تومن کجا و یه میلیون کجا؟اونم گفت راست می گی و رفت مدارک کرجو دادو برگه احرا.ز سکو.نتو گرفت و اومد سوار شدیم و راه افتادیم سمت کرج که ببریم بدیمش به نمایندگی تا ترتیب تحویلشو بدن الانم تو ماشینیم و تازه رسیدیم کرج و فعلا تو ترافیکیم و منم دارم از گشنگی هلاک می شم و هلاک هلاک دارم اینارو می نویسم و پیمان و پیام هم جلو دارند باهم حرف می زنند من عقب نشستم 

 

 

 

 

 

 

 


سلااااااام سلااااااااااام سلااااااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که دیروز ساعت یک و نیم راه افنادم که برم دکتر آزمایشمو نشون بدم مسیرم یه جوری بود که باید با اتوبوس می رفتم اگه با تاکسی می رفتم ده دقیقه اولش پیاده روی داشت و یه ربع هم آخرش،برا همین رفتم تو ایستگاه اتوبوس سر کوچه مون نشستم و منتظر اتوبوس اون مسیر موندم وااای چشمتون روز بد نبینه دقیقا یه ساعت نشستم تو ایستگاه، اتوبوسهای همه مسیرها اومدند و رفتند الا اون مسیر که من می خواستم!دیگه دو و نیم بود با خودم گفتم من واسه چی نشستم اینجا الان نوبتم هم می گذره و حالا باید دوباره نوبت بگیرم پاشم با تاکسی برم ،دیگه بلند شدم و پیاده راه افتادم به سمت ایستگاه تاکسی که اون ور پل.آزاد.گان اول خیابان بر.غانه یه زنگ هم به پیمان زدم گفت که ما تازه داریم راه می افتیم گفتم رسیدید کرج یه زنگ به من بزن که اگه بیرون بودم هنوز، منم سر راه سوار کنید گفت باشه و دیگه خداحافظی کردم و رسیدم ایستگاه تاکسی دیدم ای داد بی داد اونجام اصلا تاکسی نیست یه پنج شش نفری هم وایستادند تو صف تاکسی و منتظرند منم رفتم تو صف!ولی از شانسم دو تا تاکسی باهم اومدند و منم سوار شدم و رفتم سر یه خیابونی به اسم آزادی پیاده شدم و دیگه تا درمانگاه یه ربعی پیاده رفتم خلاصه رسیدم و از طبقه پایین برگه پذیرش گرفتم و رفتم بالا دیدم هنوز شماره دو رفته تو شماره من هفده بود نشستم یه خرده گوشیمو نگاه کردم چیزی نگذشت که منشیش صدام کرد رفتم تو آزمایشو نشون دادم و دکتره گفت چیز مهمی نیست و دارو هم لازم نیست بخوری فقط چندتا برات ویتامین می نویسم بگیر بخور برطرف میشه شکر خدا کلیه هات همه چیش سالمه گفتم آخه دکتر پس چرا درد می گیره؟گفت دختر اینجوریه دیگه هر روز یه جاش درد می گیره با خودم گفتم حالا خدارو شکر این مارو دختر می بینه نمی گه پیرزن!خلاصه برگه آزمایشمو دفترچه مو داد دستم و بعدشم ازم پرسید یه ارتش.بد .ر.ز.م.آ.ر.ا داشتیم زمان.شاه اون فامیلتون بود؟ منم خندیدم گفتم نمی دونم دکتر شایدم بوده! اونم خندید و دیگه خداحافظی کردم و اومدم بیرون رفتم پایین از داروخونه قرصامم گرفتم و اومدم بیرون به پیمان زنگ زدم گفت ما وسطای اتوبانیم و هنوز نرسیدیم کرج می خوای یه خرده اونجاها پرسه بزن تا ما برسیم منم بهش گفتم می رم ایستگاه اتوبوس اگه ماشین بود باهاش می رم خونه اگه نبود بهت زنگ می زنم بیا منو از جلو ایستگاه وردار گفت باشه راه افتادم سمت ایستگاه وسط راه یه دست فروش دیدم که بساط کرده بود و کتونی(کفش اسپرت) می فروخت یکی یکی مدل کتونیهاشو نگاه کردم از یکی از مدلاش خیلی خوشم اومد پرسیدم گفت نودو پنج تومنه اول خواستم بگیرم بعد گفتم چون دست فروشه ممکنه جنساش زیاد خوب نباشه برا همین بی خیال شدم راه افتادم یه خرده که رفتم بعدا با خودم فکر کردم بابا مغازه ها هم از همونجایی که اینا کفشاشونو می یارند می گیرند دیگه،حالا اونا چون مغازه اند و پشت ویترین می ذارند و گرونتر می دن ما فکر می کنیم جنساشون لابد از اینا بهتره وگرنه هر دو یه چیزه!چند وقت پیشا شبیه همون کتونی رو از یه مغازه ای قیمت کرده بودم گفته بود دویست هزار تومن!برا همین برگشتم و شماره پامو بهش گفتم اون مدلی که خوشم اومده بودو بهم داد پوشیدمش دیدم هم خیلی خوشگله هم پام توش راحته برا همین پولشو دادم و گرفتمش و دوباره راه افتادم سمت ایستگاه دیدم خبری از اتوبوس نیست زنگ زدم به پیمان جواب نداد چون پشت فرمون بود نشنیده بود،دیگه برگشتم زنگ زدم به پیام بهش گفتم من تو ایستگاه اتوبوس سر بهار منتظرتونم گفت باشه چند دقیقه صبر کن تو میدون.حا.فظیم(تو ورودیه کرجه) الان می رسیم گفتم باشه یه ده دقیقه ای وایستادم تا رسیدند، دیگه سوار شدم و رفتیم خونه،ماشین پیام تو پارکینگ ما بود اون رفت ماشینشو درآورد گذاشت تو کوچه و ما رفتیم تو،گل پسرو پارک کردیم و رفتیم بالا ،پیمان از سرسبز روغن کنجد گرفته بود(سرسبز اسم یه محله ای تو شمال شرق تهران نزدیک نارمک محله مامان پیمانه که ما همیشه روغن کنجدو این چیزارو از یه مغازه تو اون محله می خریم)برا منم دو تا روغن نارگیل و یه شیشه بزرگ هم روغن کرچک گرفته بود(کرچک پوستو هم ترمیم می کنه هم سفید می کنه هم سفت می کنه و نمی ذاره چروک بشه مخصوصا زیر چشمو فقط یه خرده مثل شیره غلیظه و من با روغن نارگیل قاطی می کنم رقیق میشه شبا می زنم به پوستم و صبحها با آب خالی می شورمش) وقتی روغنارو نگاه کردم دیدم پیمان به جای یه روغن نارگیل دو تا برام گرفته و روغن کرچکم بزرگشو برام گرفته زدم به پشتش و گفتم مرد نیست که جواااااهره اونم کلی خوشحال شد پیام هم خنده اش گرفته بود چون اسم خاله اش جواهره.خلاصه بعد اینکه یه خرده بابت روغنا خوشحالی کردم رفتم سراغ یخچال یه خرده از شب قبل آبگوشت مونده بود اونو گرم کردم و یه خرده هم سبزی شستم و آوردم نشستیم خوردیم پیام دیگه بلند شد رفت پیمان هم رفت اونو راه بندازه منم بلند شدم یه زنگ به شهرزاد زدم اونم بیرون بود دیگه یه پنج ،شش دقیقه ای با هم حرف زدیم و خداحافظی کردیم که از همینجا از خانباجی معذرت می خوام که بدموقع مزاحمش شدم خانباجی جون ببخشید کار داشتی و منم وسطش مزاحمت شدم شرمنده بوووووووووووووس .بعد از حرف زدن با شهرزاد یه زنگ هم به سمیه زدم یه خرده با اون حرف زدم یه خرده هم با ساناز که خونه اونا بود و یه خرده هم با آبام که بعدا اومد خونشون وخلاصه با یک تیر همزمان چند نشان رو با هم زدم فقط با آقا یوسف که اونم اونجا بود حرف نزدم که اونم روم نشد .که از همینجا از همه شون تشکر می کنم بوووووووووووووس!.بعد از تلفن به فک و فامیل هم رفتم صورتمو شستم و اومدم نشستیم دلدا.گان (ارغوا.ن) رو نگاه کردیم و یه خرده میوه خوردیم و بعدش من بلند شدم کفشامو پوشیدم و بنداشونو بستم و یه خرده باهاش جلوی پیمان راه رفتم و گفتم ببین خوشگلند؟اونم گفت آره قشنگند مبارکت باشه منم گفتم چون امروز دختر خوبی بودم و بردم آزمایشمو نشون دکتر دادم و اومدم، دیگه اینارو برا خودم جایزه گرفتم اونم یه خرده خندید و گفت عجب!!!گفتم بعععععله پس چی آدم باید هر از گاهی برا خودش جایزه بگیره دیگه، جایزه که فقط مال مردم نیست که!!!.دیگه بعد اینکه یه خرده پیمانو خندوندم رفتم کفشارو درآوردم و اومدم یه چایی ریختم و آوردم خوردیم بعدش دیدم پیمان همونجا که جلو تلوزیون دراز کشیده بود خوابش برده کنترلو ورداشتم صدای تلوزیونو کم کردم تا بیدار نشه و رفتم نشستم یه خرده نمونه سوالای روش .تحقیق ام رو علامت زدم و دیگه ساعت دوازده هم بلند شدیم رفتیم خوابیدیم ( پیمان رفته بود تهران خیییییییییلی خسته شده بود می گفت هم هواش خییییییییلی آلوده بوده جوری که می گفت برج میلاد از شدت آلودگی دیگه محو شده بود و دیده نمی شد و چشمامون می سوخت و نفسمون گرفته بودو . هم اینکه خونه مامانش کلی کار کرده بود .نمی دونم لباس ریخته بود تو لباسشویی و پهن کرده بود و باغچه رو که هرسش ناقص مونده بود از اون روز هرس کرده بود و شخم زده بود و. خلاصه حسابی خسته شده بود )


سلاااااام سلااااام سلااااام سلاااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که دیروز صبح پیمان بلند شد رفت گل پسرو که شب مونده بود تو نمایندگی آورد(روز قبلش برده بود برا سرویس گفته بودند موردهایی که برای رفع ایراد و سرویس نوشتید زیاده فردا صبح تحویلتون می دیم) قبل رفتن پیمان بهم گفت که جوجو آماده باش من اومدم بریم نظر.آباد اونجا صبونه می خوریم می خوام برم اداره برق و آب فاضلاب دیر بریم ممکنه ببندند منم گفتم باشه و تا اون بیاد آماده شدم و ده و نیم بهش زنگ زدم کجایی ؟گفت تازه از نمایندگی راه افتادم دارم می یام منم گفتم فعلا تابرسه یه بیست دقیقه ای طول می کشه برا همین رفتم اول به آبام یه زنگ زدم و یه خرده حرف زدیم در حد پنج دقیقه بعدش خداحافظی کردم و یه زنگ هم به کارشناس.رشته مون خانم لنگر.نشین زدم چند روز پیشا یه ایمیل به استادمون دادم که منو در مورد پر کردن فرم پرو.پوزا.ل راهنمایی کنه بعضی جاهاشو نمی دونستم چه جوری پر کنم بلد نبودم که اونم تو جواب نوشته بود حضوری بیا راهنمایی کنم منم به لنگر گفتم من نمی تونم حضوری بیام الکی گفتم شوهرم نمی یاره در حالیکه پیمان از خداشه پاشه بره شمال، اون روز گفتم استاد گفته حضوری بیا بهم می گفت خواستی می ریم کاری نداره که یه جا تو چمخا.له رزرو می کنم اول می ریم نوشهر تو برو دانشگاه کارتو انحام بده بعد از اونور می ریم چمخا.له ،منم گفتم نه بابا چه کاریه برا یه فرم پر کردن از اینجا تا شمال بریم خودم یه کاریش می کنم .با لنگر که حرف زدم گفت باشه نگران نباش نمی خواد بیای تو هر چی بلدی بنویس بعدش فرمهارو پست کن به آدرس دانشگاه پشت پاکت اسم منو بنویس که جای دیگه نفرستنش من خودم می برم پیش دکتر(منظورش استادمون بود) می گم جاهای خالیشو خودش برات پر کنه منم تشکر کردم و خداحافظی کردم دیگه پیمان هم رسید و راه افتادیم سمت نظر.آباد دوازده رسیدیم اونجا اول رفتیم اداره برق پیمان شماره تلفن روی قبض برقو که مال صاحب قبلیش بود عوض کرد و داد مال خودشو نوشتند بعدش رفتیم اداره آب.فاضلاب پیگیر درخواست تغییر نامی که تابستون داده بودیم شد که گفتند فعلا انجام نشده (با خودم گفتم ببین چه مملکتیه دیگه وقتی یه تغییر نام کوچیک می خوان بدن شش ماه طول میکشه تازه اونم انجام نمیشه دیگه معلومه کارای بزرگ این مملکت مثل پروژه های بزرگ باید بیست سی سال طول بکشه دیگه!اصلا 

کارمندای این ادارات معلوم نیست چه غلطی دارند می کنند یه اسم می خوان تو سیستم عوض کنند که کار دو دقیقه هست چند ماهه انجامش ندادند پس اینا دارند چیکار می کنند؟) .دیگه بعد از پیگیری اون رفتیم پیمان از وانتیهای کنار خیابون کلی میوه گرفت یه مقدارشو برا خودمون یه مقدارشم برا مامانش، تو نظر .آباد میوه ارزونتر از کرجه .بعدشم رفتیم توی یکی از این پلاسکوها یه رول سفره .یه بار مصرف گرفتیم 50 متر بود 9500 (اونجا سفره نداشتیم گفتیم یه بسته بگیریم بذاریم تو خونه یه وقتایی که می ریم اونجا ناهاری صبونه ای چیزی خواستیم بخوریم داشته باشیم) بعد از گرفتن سفره رفتیم خونه و پیمان اول کف آشپزخونه رو یه شلنگ گرفت یه خرده با جارو سابید تا سیمان سفیدهایی که اون روز دوغاب کرده بودند ریخته بودند کفش بره بعدش صندلیها و میز غذا خوری رو دستمال کشید و گذاشت تو آشپزخونه که بشینیم روش(اون میز غذاخوری قهوه ای که قبلا داشتیم با صندلیهاش بردیم نظر.آباد فعلا اونجا داریم استفاده اش می کنیم) منم ظرفشویی رو برق انداختم و یه سری هم ظرف و ظروف داشتیم که کارگرا استفاده کرده بودند اونارو شستم و ضدعفونی کردم و گذاشتم رو سینک و بعدش یه خرده سبزی برده بودیم که ناهار همراه با غذا که گوشت کوبیده (ات پایی آبگوشت) بود بخوریم که اونو شستم و گذاشتم آبش بره بعدش دیگه نشستم و با گوشی و کتاب و این چیزا مشغول شدم پیمانم زنگ زد یه ایوب نامی هست که از این سه چرخه ها داره (دامپر یا به قول معروف ترتر خودمون) اومد نخاله های دم در حیاطو برد قبلا چند بار اومده بود نخاله هامونو برده بود و گچ و سیمان و ماسه و این چیزا برامون آورده بود اون نخاله هارو برد و چهار تا کیسه سیمان هم اضافه اومده بود دادیم بهش دونه ای ده تومن گفت من می برم دونه ای چهارده تومن می فروشم برا خودم ،پیمان هم گفت باشه ببر بفروش اینجا بمونه سفت میشه دیگه نمیشه استفاده اش کرد .دیگه ایوبه رفت و پیمان هم یه سری موزاییک و آجر و این چیزا اضافه اومده بود اونارو از تو حیاط جمع کرد و برد گذاشت تو زیر زمین و بعدش کل خونه رو یه دور جارو کرد و آشغالاشو جمع کرد و رفت حیاطم با موزاییکهای دم درو شست و اومد دیگه ساعت پنج بود ناهار خوردیم و پیمان دوباره رفت در و دیوار تمیز کرد و منم لاک صورتی که اون روز زده بودم به ناخنام خراب شده بود اونو پاک کردم و به جاش یه لاک آبی زدم و منتظر موندم خشک شد و بعد نشستم سر نمونه سوالای روش.تحقیق و جوابای اونارو از رو پاسخنامه اش زدم و چک کردم .دیگه ساعت هشت و نیم بود که پیمان گفت جوجو بپوش دیگه کم کم بریم رفتم لباس بپوشم که سمیه زنگ زد و در حین پوشیدن لباس چند دقیقه ای با اون حرف زدم که از همینجا ازش تشکرررررر می کنم سمیه جونم خواهر مرررررررررررسی که زنگ زدی دست گلت درد نکنه بووووووس بعدش دیگه رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه و نه و نیم اینجورا بود رسیدیم خونه و اول تو پارکینگ پیمان چهار پنج تا گونی برنج از انباری آورد گذاشت تو ماشین تا بعدا ببره برا مامانش و بعدش رفتیم بالا.حالا اون روز که پیمان رفت دیدن مامانش دو تا گونی برنجم براش برد درست فردای همون روز صبح علی الطلوع مامانش زنگ زد بهش گفت برنجتون نه طعم داره نه مزه داره نه بو، بیا اینارو جمع کن وردار ببر من نمی خوام برنج حسین خوب بود این معلوم نیست چیه (ما قبل از اینکه شالیزارو بخریم از حسین دوست پیمان که باباش همونجا تو لنگرود شالیزار داره برا خودمون و مامان پیمان برنج می خریدیم ) .منم به پیمان گفتم آخه اون که میگه برنجتون نه طعم داره نه مزه ،نه بو تو واسه چی دیگه دوباره می خوای براش برنج ببری؟ گفت اونو ولش کن اون از این حرفها زیاد می زنه .منم با خودم گفتم اصلا به من چه بذار ببره وقتی همه رو مجبور شد پس بیاره اونوقت می فهمه .از من به شما نصیحت هیچ وقت فکر نکنید که آدمها عوض میشند ممکنه اخلاقهای خوبشون عوض بشه و تبدیل به اخلاق بد بشه ولی اخلاقهای بدشون همیشه به قوت خودش باقیه و نه تنها کوچکترین تغییری نمی کنه بلکه بدترم میشه همین مامان پیمان اون موقعها هر چی می بردیم براش ازش یه ایرادی می گرفت و پسمون می داد حتی اگه از اون چیز اعلی ترینشون براش می گرفتیم الانم دقیقا اخلاقش همونه و ذره ای عوض نشده درست فردای همون روزی که پسرش بعد از سه سال رفته دیدنش زنگ زده و کلی از برنج ما بد گفته و گفته بیایید ببریدش هر کی بود می گفت بعد از سه سال بچه ام اومده دیدن من و دو تا هم گونی برنج ورداشته آورده حداقل بذارم یه هفته بگذره بعد بهش بگم برنجت خوب نیست نه اینکه همون اول کاری دلشو بشکنم و با اخم و تخم بهش زنگ بزنم که بیا ورشون دار ببرشون من نمی خوام.تازه برنج ما هم اصلا بد نیست هم مزه اش خیلی خوبه هم وقتی درست می کنیم یه بوی خوبی تو خونه می پیچه که بیا و ببین از برنج حسین هم که قبلا می گرفتیم خیلی بهتره چون مال ما ارگانیکه و کلا توی کاشتش کود و این چیزا استفاده نشده و از نظر نوع هم ها.شمی در.جه یک یا اعلاست یعنی بهترین برنج شماله ولی چون مال ماست از نظر اون بده و به قول پیام اگه همین برنجو به جای اینکه می گفتیم مال زمین خودمونه می گفتیم مال حسینه می گفت به به عالیه .خلاصه که داستان داریم خواهر .راستی امروزم ساعت نه پیمان و پیام باهم رفتند تهران دیدن مامانش و منم باز تنهام تو خونه! صبح با خودم گفتم از وقتی از میاندوآب برگشتم با شهرزاد حرف نزدم پاشم یه زنگ بهش بزنم که یهو یادم افتاد ممکنه تو کلاس باشه برا همین بهش اس ام اس دادم که ببینم تو کلاسه یا نه که جواب داد تو کلاسه و بعد از ظهر خودش بهم زنگ می زنه منم دیگه نشستم اینارو نوشتم و از صبح هم همش دل درد دارم، گلاب به روتون از دیروز که اون سبزی رو تو نظر.آباد خوردم اسی شدم و دو دقیقه یه بار می دوم تو دستشویی، البته خاله پری هم دم دمای اومدنشه و اونم مزید بر علت شده!.دیروز یه وقت از دکتر کلیه گرفتم که ببرم جواب آزمایشمو که قبل از اومدن به میاندوآب داده بودم رو بهش نشونش بدم همون که گفتم یه باکتری تو کلیه ام نشون داده! از اون موقع تا حالا این دکتره طلسم شده بودو نمی تونستم ازش وقت بگیرم تا اینکه دیروز بلاخره موفق شدم که طلسمو بشم و برا ده دقیقه به دوی امروز وقت بگیرم برم پیشش، برا همین یک باید راه بیفتم که دو اونجا باشم البته همیشه می گن دو ولی دکتر تازه سه ،سه و نیم تشریفشو می یاره حالا شایدم گذاشتم یک و نیم رفتم تا دو نیم اونجا باشم که نخوام بیخود بشینم منتظر بمونم پیمان هم گفته دو اینجورا راه می افتند که تا چهار برسند که مثل دفعه قبل به ترافیک نخورند .خب اینجوریا دیگه ، ببخشید سرتونو درد آوردم من برم شما هم برید به کاراتون برسید خیییییییییییییییییلی دوستتون دارم از دور صورت ماه همه تونو می بوسم بوووووووووووووس فعلا باااااااای  

 

 

 

 

 


سلااااام سلاااااام سلاااام سلااااام خوبید ؟منم خوبم! اومدم یه خرده در مورد خاله پری و درداش حرف بزنم و برم خییییییییلی وقته می خوام این چیزازو بهتون بگم ولی تا امروز یا یادم رفته و یا اینکه فرصت نبوده و نشده که بیام بنویسم ولی الان دیگه گفتم تا فرصت هست و یادم هم هست بیام بگم .جونم براتون بگه که پارسال تو ترم اول ارشد که با معصومه هم کلاس شدم یه بار حرف از و درداش شد معصومه بهم گفت ما دوران راهنمایی که تازه شده بودیم یه معلم داشتیم بهمون گفت اگه می خواین از شر دردهای عادت.ما.هانه تا آخر عمرتون راحت بشید چند ماه پشت سر هم موقع شدن وقتی دلتون درد گرفت طاقباز دراز بکشید طوری که تمام کمر و پشتتون و پشت پاهاتون بچسبه به زمین (منظورش این بوده که به قول خودمون تیر اوزانین ) و تا می تونید مثلا یه ربع بیست دقیقه یا نیم ساعت تو همون حالت دراز کش بمونید بدون اینکه خودتونو جمع کنید چند ماه که این کارو بکنید دیگه رفت تا آخر عمرتون دلتون موقع شدن درد نمی گیره اگرم وسطا باز درد گرفت همون کارو تکرار کنید دردتون توی یه ربع یا بیست دقیقه رفع میشه و می ره چون ما زنها موقع دلمون که درد می گیره خودمونو جمع می کنیم یعنی به حالت مچاله می شینیم یا می خوابیم و پاهامونو تو شکممون جمع می کنیم این باعث میشه که خون راحت نتونه بیاد بیرون و یه مقدارش بمونه تو رحم و تبدیل به کیست بشه و همون کیستها بعدا باعث دل درد بیشتر موقع ی بشند .معصومه می گفت من اون موقع چند ماه پشت سر هم موقع درد به پشت دراز کشیدم و تا تونستم تحمل کردم دیگه بعد چند ماه دردم رفت و تا الان که پنجاه و دو سال دارم دیگه دلم موقع شدن درد نگرفت تو هم همین کارو بکن منم همون موقع سه چهار ماه این کارو کردم و دردم انقدر کم شد که دیگه الان نزدیک یه ساله من موقع شدن هیچ قرص مسکنی نمی خورم قبلنا خودتون دیده بودید دیگه تا چندتا قرص نمی خوردم حالم بد بود و حتی گلاب به روتون بالا هم می آوردم ولی از اون موقع تا حالا دیگه اصلا قرص نخوردم دردم یا کلا ندارم یا در حد خیلی کمه که میشه تحملش کرد وقتی هم که یه کوچولو درد دارم همونجور که معلم معصومه اینا گفته به پشت دراز می کشم (تیر) و یه ربعی تحمل می کنم و یهو می بینم کلا دردم رفت و دیگه نیازی هم به خوردن قرص مسکن پیدا نمی کنم الان چندماهیه هی می خواستم اینو بهتون بگم نمی شد.خلاصه شما هم اولا ایشالا که اصلا درد نداشته باشید اگه خدای نکرده داشتید به جای خوردن قرص که ضررش بیشتر از منفعتشه این روش رو امتحان کنید بهتون قول می دم که دردتون در عرض یه ربع یا بیست دقیقه از بین می ره و اگه چندماه پشت سر هم موقع درد اینکارو تکرار کنید از اون به بعد دیگه کلا دلتون درد نمی گیره.یه تاثیر دیگه هم که من فکر می کنم این روش داره اونم از بین بردن کیستهاست یادتونه من چند وقت پیش کیستم ترکیده بود اینجابراتون نوشته بودم؟ من فکر می کنم ترکیدن اون کیست هم بخاطر همین روشی بود که موقع درد پیش گرفته بودم چون اون موقع دو سه ماه بود که داشتم اینکارو می کردم دقیقا بعد از م هم بود که اون کیسته ترکید و از بین رفت من فکر می کنم این روش کیستهارو هم از بین می بره.خلاصه خواهر این روشی بود که دوستم به من یاد داد و باعث شد بعد از چندین و چند سال قرص خوردن(تقریبا 22سال از سال 75 تا پارسال) ،دیگه نیازی به قرص نداشته باشم و الان نزدیک به یک ساله که پاک پاکم و فقط تنها قرصی که می خورم ماهی یه قرص.ویتا.مین.د3 است که اونم تقویتیه و برا استحکام استخونها لازمه و شمام حتما بخوریدش یه ورق(پنجاه هزار واحدی)بگیرید تقریبا هفت هشت تومنه برا یه سالتون کافیه ماهی یه دونه وسط غذای ظهرتون که یه خرده چربه(چون ویتا.مین. د محلول در چربیه) بخورید تا پوکی.استخوا.ن نگیرید(البته قبلا تو وبلاگ در موردش گفته بودم بازم خواستم یادآوری کنم .چون می گن الان باید هرکسی به جای اینکه منتظر کمک دیگران بمونه خودش باید مواظب سلامتی خودش باشه تا با خود مراقبتی خیلی از مریضیهارو بتونیم از بین ببریم و سالمتر زندگی کنیم) خب دیگه من سفارشاتمو کردم دیگه برم شمام به کارتون برسید از دور صورت قشنگ تک تکتون رو می بوسم و به خدای بزرگ می سپارمتون خییییییییییییییلی دوستتون دارم مواظب خودتون باشید بوووووووووس فعلا بااااااای 

 

 

 

 


 اگر مادر نباشد زندگی نیست 

به خورشید فلک تابندگی نیست

خدا عشق است و مادر کعبه عشق

به آنان بندگی شرمندگی نیست!

تولد آبا جونم مباااااااااااااااااااااارک ااااااااااااااااااااااالهی که به حق علی تا دنیا دنیاست زنده باشه و سلامت و سایه عزیزش همراه با حیدر بابا رو سر همه مون باشه و هرگز داغشو نبینیم از طرف من یه عالمه ببوسیدش و بهش بگید که اگه اون نبود زندگی هیچکدوممون معنا نداشت چون تو زندگی همیشه بعد از خدا پشتمون به اون گرم بوده و هست! ااااااااااااااااااااااالهی که همیشه و تا ابد زنده و سلامت و شاااااااااااااااااد باشه بوووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووووووووووس بووووووووووووووووووووووووووووووووووس 

 

 

 

 

 

 


سلااااام سلاااااام سلاااام سلااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که خیلی فرصت ندارم چون وقت دکتر دارم برا بعد از ظهر و باید برم سی.تی .اسکنمو نشون بدم برا همین خلاصه وار می نویسم .پنجشنبه بعد از ظهر پیمان اینا ساعت سه از تهران برگشتند پیام ناهارشو خورد و بلند شد بره پیمان بهش گفت شنبه می ری ماشینو می گیری می یاری می ذاری پارکینگ اینجا،می خوام بفروشمش اونم بلند گفت بفروشش آقا جان، دوبار بفروشش.بعدش بلند شد با من خداحافظی کرد و پشتشو کرد به پیمان و گذاشت رفت منم از پیمان پرسیدم چرا ماشینه رو ندادند چی گفتند؟گفت من نمی دونم اونجا جای پارک نبود و خیییییلی شلوغ بود من مجبور شدم بشینم تو ماشین این خودش رفت تو و اومد گفت که گفتند الان زوده که ماشینو بهتون بدیم همین دیشب خوابوندیمش و برید شنبه بیایید ببینیم چیکار میشه کرد منم گفتم خب خودت یه ثانیه می رفتی تو می پرسیدی چرا خوابوندنش این که میگه من کاری نکردم الکی منو گرفتند اونم گفت دروغ میگه بابااااا من اینو می شناسم خودم بزرگش کردم این چند روز اونجا بخاطر گچکاری پیش من بود نتونسته بود با این اراذل اوباش بره بیرون اون شب دیگه خیالش راحت شد که کار تموم شد ماشینو ورداشته با اونا راه افتاده سمت تهران دنبال لات بازیاشون که گرفتنش دیگه،ببین دیگه چه کارایی کرده که ماشینو خوابوندن چون برا سرعت غیر مجاز و این چیزا معمولا طرفو جریمه می کنند، دیگه ماشینو نمی خوابونن ببین دیگه سرعت این چقدر بالا بوده و چه اداهایی درآورده که به جای جریمه ماشینو بردن پارکینگ، اینم که میگه رفتم تهران قرص بیارم و این چیزا همش دروغه مثلا می خواد با این چیزا منو گول بزنه و بگه که مورد اظطراری بوده و مجبور شده بره تهران که من کاریش نداشته باشم و کار خودشو توجیه کنه اون قرصه مگه چی بوده که بخواد از اینجا تا تهران بره اونو بیاره می تونست بره از داروخونه سر کوچه بگیره یا اینکه اگه خیلی واجب بود زنگ می زدن خاله هه از اونجا با یه اسنپی چیزی می فرستاد اینا اینجا حساب می کردند نه اینکه تو این گرونی بنزین از اینجا بلند بشه نصف شب بره تهران و قرصه رو ورداره و دوباره اینهمه راه برگرده اون فک کرده من خرم گفته بذار اینجوری بگم نگه نصف شب تهران چیکار می کردی .خلاصه پیمان یه خرده حرف زد و یه خرده خط و نشون کشید که ماشینو ازش می گیرم و دیگه هم نمی دم بهش ،اصلا  میذارم می فروشمش من از اول اشتباه کردم نباید براش می خریدم فکر کردم این آدمه و منم گفتم ماشینو ازش بگیر حالا نفروختی هم نفروختی ولی تا یه مدت نده بهش بذار قشنگ تنبیه بشه تا یاد بگیره که قوانینو رعایت کنه و مثل آدم رانندگی کنه این دیگه شوخی نیست ایندفعه بخیر گذشته ممکنه دفعه بعد اینجوری نشه و خدای نکرده یا خودشو به کشتن بده و یا اینکه بزنه خودشو ناقص کنه و حالا باید تا عمر داری بشینی از یه معلول نگهداری کنی یا اینکه بزنه جون مردمو بگیره حالا که اینجوری شده تو باید خیلی سخت بگیری بهش،تا دیگه این کاراشو تکرار نکنه اونم گفت نه دیگه ماشینوگرفتم بهش نمی دم باید بگرده یه کار دیگه برا خودش جور کنه و خلاصه اون روز گذشت و جمعه هم رفتیم نظر.آبادو شب اومدیم شنبه هم صبح پیام رفت ماشینو تا ظهر تحویل گرفت و آورد گذاشتند تو پارکینگ ما و پیمان هم مدارک ماشینو و همه چی رو ازش گرفت و اونم با اخم و تخم گذاشت رفت و ما هم رفتیم بیرون یه خرده سبزی قرمه و وسایل پیتزا گرفتیم و اومدیم خونه،اول سبزیهارو با هم پاک کردیم و بعدش من شستم و پیمان خردشون کرد و منم گذاشتم سرخ شد و بعدشم وسایل پیتزارو آماده کردم تا درستش کنم که شب بخوریم! همون موقع املاکی سر کوچه مون آقای صادقی زنگ زد که می خواد برا خونه مشتری بیاره که پیمان گفت هشت و نیم بیان اونم گفت باشه و تا اونا بیان ما هم اوضاع رو یه خرده مرتب کردیم و اومدند دیدند و رفتند یه مرد و زن جوان بودند .اونا که رفتند من پتزارو گذاشتم پخت و نشستیم خوردیم و سبزی سرخ شده رو هم گذاشتم تو یخچال تا فرداش قرمه سبزی درست کنم که دوشنبه پیمان برا مامانشم ببره بعدشم دیگه تلوزیون نگاه کردیم و گرفتیم خوابیدیم دیروزم پیمان گفت جوجو بریم پارک چمران یه خرده بگردیم تا حال و هوامون عوض بشه گفتم باشه و دیگه راه افتادیم با اتوبوس رفتیم پارک چمران و یه خرده توش چرخیدیم و آخر سر هم رفتیم باغ گلهاش و اونجام یک ساعتی بودیم و ساعت حدودای سه و نیم چهار بود که دیگه رفتیم تو کافی .شاپ بالای آبشار باغ گلها یه نسکافه با کیک و شکلات خوردیم و دیگه راه افتادیم به سمت خونه سر راهم یه خرده خرید کردیم ساعت پنج بود که رسیدیم خونه!تو خونه هم من قرمه سبزی درست کردم و پیمان هم یه خرده اینور اونورو تمیز کرد بعدش پیتزایی که از شب قبل مونده بود رو گرم کردیم و خوردیم و تلوزیون دیدیم و گرفتیم خوابیدیم!دیشب پیمان گفت جوجو به نظرت زنگ بزنم به این الاغ(منظورش پیام بود) بگم بیاد فردا باهم بریم خونه مامان؟منم گفتم بزن خب ماشینو ازش گرفتی اون کار برا تنبیهش لازم بود ولی قرار نیست که کلا طردش کنی که! گفت نمی خوام طردش کنم ولی دیدی که خودش با اخم و تخم گذاشته رفته و زنگ هم نمی زنه می گم یعنی الان زنگ بزنم ادا درنمی یاره؟نمی گه نمی یام؟ گفتم نه بابا درنمی یاره بزن اونم لابد نمی زنه منتظر اینه که تو بزنی خلاصه زد و باهاش حرف زد و گفت که فردا نه اینجا باش بریم خونه مامان بزرگ اونم گفت باشه! امروزم نه و ده دقیقه پیام اومد و صبونه خوردیم و یه ربع به ده اونا رفتند و منم ظرفهای صبونه رو شستم و یه کته کوچولو اندازه سه پیمونه هم برا شام درست کردم که بعدا اونا برگشتند با قرمه سبزی بخوریم (دیشب چون دیگه پیتزا خورده بوریم و قرار نبود از قرمه سبزیه بخوریم فقط برا مامانش برنج درست کردم مال خودمونو گذاشتم امروز درست کنم) بعدشم یه زنگ به مامان زدم و با مامان و الیار حرف زدم بعدم یه چایی ریختم برا خودم و اومدم نشستم هم اونو خوردم هم یه خرده کارتون نگاه کردم کانا.ل نسیم بود فک کنم داشت کارتون دکتر .ارنستو می داد بعدم که اینارو نوشتم و حالام می خوام برم کم کم آماده بشم برم سی .تی اس.کنه رو ببرم ببینم دکتره چی میگهراستی خیییییییییییییییلی مواظب خودتون و بچه هاتون باشید این آنفو.لانزای لعنتی همه جا پخش شده و خییییییییییییلی خطرناکه و هی داره آدم می کشه صبح یه دکتره داشت تو تلوزیون می گفت که شاه علامتهاش تب ناگهانی بالای سه و نه یا چهل درجه و بدن درد و دردهای عضلانیه اگه خدای نکرده همچین علامتایی رو دیدید سرسری نگیرید و بدون فوت وقت سریع برید دکتر، می گفت تنها راه جلوگیری از ابتلاش هم اینه که اولا با کسی تماس بصورت دست دادن و روبوسی نداشته باشید با فاصله از مردم وایستید تا نفسشون به صورتتون نخوره و تا می تونید دستاتونو موقع اومدن از بیرون و قبل از خوردن هر چیزی با آب و صابون مرتب بشورید مخصوصا دستهای بچه مدرسه ایهارو چون اونا بیشتر در معرض خطرند یکیشون بگیره سریع به همه شون و به خونواده ها منتقل میشهخلاصه تا می تونید دستاتونو بشورید و بیرون هم که بودید دستتونو سعی کنید به چشم و دماغ و دهنتون نزنید چون ویروسش از طریق دهن و دماغ و چشم وارد بدن میشه .ایشالا که همیشه سالم باشید و هرگز مریض نشید ااااااااااااااااالهی آمین خب دیگه من برم شمام مواظب خودتون باشید از دور می بوسمتون بووووووووووووووس فعلا باااااااااالی 

 

 

 

 


سلااااااااااام سلاااااااااام سلااااااااام سلااااااااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که اومدم یه کوچولو بنویسم و برم چون امتحانامون نزدیکه و باید بشینم برنامه ریزی کنم برا درس خوندن،تازه کارای عملیم هم مونده و کارشناس رشته مون خانم لنگر نشین هم از اون ور زنگ زده که استادت میگه پو.رو.پوزالت مشکل اساسی داره و به من زنگ بزنه به اونم زنگ زدم گفته دوباره تایپش کنم و براش با ایمیل بفرستم تا رو نسخه تایپ شده اش اشکالاتشو برام بنویسهخلاصه اوضاع قاراشمیشه خواهر و من در شرف صفر گرفتن تو تمام درسامم و خدا باید به دادم برسهبگذریم جمعه صبح رفتیم نظر .آباد قرار بود ایزوگامی بیاد و سقف خرپشته و یه تیکه هایی از پشت بومو ایزوگام کنه ساعت نه و نیم اونجا بودیم و یارو زنگ زد گفت که سر کوچه است و پیمان رفت آوردش اون شروع کرد به ایزوگام کردن و پیمان هم پیشش بود منم رفتم تو یکی از اتاقها که بخاریش روشن بود و حصیر توش پهن بود نشستم و هفت تا زیارت عاشورا خوندم یکیشو برای اسیران خاک تمام عالم و آدم ،سه تاشو برا ننه عصمت و بابابزرگ نعمت الله و آبا و اجداد پدری و مادریشون ،سه تاشم برا بابابزرگ فیض و الله و مامان بزرگ ثریا و آبا و اجداد پدرو مادری اونا. (چند شب پیش خواب ننه عصمتو دیدم، دیدم توی یه دالان کاهگلی خیلی دراز ولی روشن که رو دیواراش تاقچه های کاهگلی داشت من و سارا و سحر و شما سه تا داریم راه می ریم یه جاش یه اتاق کاهگلی بود که ننه عصمت جلوش وایستاده بود من جلوتر از همه تون داشتم راه می رفتم و زودتر به ننه عصمت رسیدم اونم دو تا چراغ شیشه ای(از اونا که قدیما داشتیم و با نفت می سوختند و برقها که می رفت روشنشون می کردیم) و یه دونه ظرف گردی که توش انگار با کاه و ساقه های گندم یه چیزی شبیه سبزه عید درست کرده بود بهم داد چراغهارو گرفته بودم تو یه دستم و اون ظرفه رو توی یه دست دیگه ام و داشتم به اون ظرفه نگاه می کردم انقدر کاههای توشو خوشگل و هنرمندانه درستش کرده بودند که من محو زیبایی اون سبزه مانند درست شده از کاه و کلش شده بودم با خودم می گفتم قدیمیها هم هنرمند بودنا ببین چه خوشگل اینو درست کردند بعد همینجور که اونا تو دستم بود باز جلوتر از همه تون داشتم تو اون دالان کاهگلی جلو می رفتم و از این که ننه اونارو داده بود بهم خوشحال بودم و با خودم می گفتم کاش ننه اینارو از من نگیره و به کسی نده و مال خود خودم باشه که از خواب پریدم و بعدش خوابیدم دوباره توی خواب دیدم من رفتم خونه مامان همین که مامان چشمش به من افتاد اومد سمتم و با هیجان بهم گفت نمی دونی دیروز بعد از زنگ تو چی شد؟!!!(حالا من روز قبلش واقعا به مامان زنگ زده بودم) پرسیدم ازش چی شد؟ گفت یه جوانی یهو وسط خونه جلوم ظاهر شد گفت هر چی از امام حسین می خوای به من بگو !!!منم گفتم مامان بعد از زنگ من توی خواب اون جوانو دیدی؟ گفت نه توی بیداری یهو ازغیب جلو روم تو خونه ظاهر شد!!!بعد از اون حرف مامان من تو خواب با تعجب داشتم فکر می کردم نکنه اون جوان خود امام حسین(ع) بوده که یهو از خواب پریدم ! این دوتا خواب خیلی ذهنمو مشغول کرد و یکی دو ساعت همینجور بیدار بودم و داشتم فکر می کردم با خودم گفتم زنگ می زنم به مامان می گم هر چی از امام حسین می خواد بخواد که دیگه خودش تو خواب گفته، بعدشم به ننه عصمت فکر کردم گفتم حالا که اون دو تا چراغ و یه سبزه خوشگل به من داده منم از این به بعد هر پنجشنبه سه تا زیارت عاشورا از طرف اون می خونم و به امام حسین تقدیم می کنم تا ثوابش برسه به روح ننه عصمت،با خودم گفتم اگه خودش سواد داشت صددرصد وقتی زنده بود خودش حتما این زیارتو می خوند و تقدیم امام حسین می کرد(یادتونه که هر چی که رادیو یا هرکسی می گفت ثواب داره بیچاره می خوند) حالا که اون نتونسته من که زنده ام و می تونم از طرف اون می خونم.ولی پنجشنبه نمی دونم چی شد نتونستم بخونم برا همین گفتم بذار اولیشو جمعه بخونم بقیه رو حالا از این به بعد پنجشنبه ها می خونم وقتی برا ننه عصمت و بابابزرگ نعمت الله خوندم با خودم گفتم نمیشه که برای پدر و مادر و اجداد حیدربابا بخونم و برای پدر و مادر و اجداد آبام نخونم برا همین برا اونا هم خوندم و یه زیارت هم برای آبا و اجداد کل عالم و آدم خوندم که انصاف رعایت بشه).بعد از خوندن زیارت عاشورا هم نشستم هر چی تو گوشیم بود ریختم تو رم.گوشیم یه مدت بود خیلی سنگین شده و بودو اذیت می کرد یه سری برنامه هارو باز نمی کرد ادا درمی آورد و خیلی کند شده بود!کلا یه موقعهایی ارور می داد و هنگ می کرد برا همین تصمیم گرفته بودم حافظه اشو که خالی کردم یه بار ریستش کنم و برگردونمش به تنظیمات کارخونه و دوباره برنامه هایی که می خوامو روش نصب کنم.خلاصه از صبح تا نزدیکای غروب داشتم حافظه اونو خالی می کردم البته تو رم زدنش خیلی طول نکشید ولی یه سری چیزا مثل اس ام اسهایی که قشنگ بودند رو مجبور شدم بنویسمشون رو کاغذ یا آدرس یه سری سایتهارو که سیو کرده بودم یا شماره هایی که تو دفترچه تلفن گوشی بودند(نمی دونم چرا هر کاری می کردم شماره هارو بفرستم رو سیم کارت نمیشد و مجبور شدم بنویسمشون).خلاصه ابن کارها تا عصری طول کشید عصری دیگه زدم ریستش کردم و برگردوندمش به تنظیمات کارخونه.دیدم همه چی پاک شد و اصلا گوشی یه گوشی دیگه شد ولی چیزی که پاک نشده بود شماره تلفنهام بود که فهمیدم از اول نگو رو سیم کارت بودن و اونوقت من کلی وقت صرف کردم و نشستم اونارو نوشتم.بعد از ریست چون اینترنت هم قطع شده بود زنگ زدم به هفتصد گفتم تنظیمات .خود کار اینترنت رو برام فرستادند ذخیره اش کردم اینترنت وصل شد،دیگه رفتم اول بازارو نصب کردم و بعدشم کل برنامه هایی که می خواستمو دانلود کردم ازش و نصبشون کردم یه سری برنامه هم که نمی خواستم رو صفحه بودند رو غیر فعال کردم و دوباره همه چیزایی که لازم بود رو تنظیم کردم و دیگه شد اون چیزی که باید می شد !نمی دونید گوشیم چقدرررررررر ماه شده یک سرعتی پیدا کرده که نگو مثل جت کار می کنه،دیگه نه ارور میده نه هنگ می کنهدر یک کلام آدم شده!!! انقدر خوب کار می کنه که نگو.بعد از این کارا یه نون و پنیر و چایی آماده کردم و پیمان رو که ایزوگامی رو راه انداخته بود و داشت در کوچه رو یه دست دیگه رنگ می زد صدا کردم اومد نشستیم ساعت پنج بعد از ظهر تازه صبونه خوردیم بعدشم جمع و جور کردیم و شش راه افتادیم سمت کرج! دیروزم که رفتیم بیرون و یه خرده سیب زمینی و پیاز و نون و تخم مرغ و این چیزا گرفتیم و برگشتیم خونه یه چایی خوردیم و یه خرده خوابیدیم بعدش چهارو نیم اینجورا من بلند شدم اول یه کیک درست کردم گذاشتم بپزه بعدم برا شام کتلت درست کردم !آماده که شد چندتایی آوردیم خوردیم و چندتاشم پیمان گذاشت تو ظرف که ببره برا مامانش و چندتا هم موند گذاشتیمش تو یخچال.بعدشم گرفتیم خوابیدیمراستی دیشب قشنگ همه اون چیزایی که تو پست قبل در مورد مادرش گفته بودم رو به پیمان گفتم و خیال خودمو راحت کردم اونم چیزی نگفت یعنی مثل همیشه هیچ جوابی نداد بعدشم عادی رفتار کرد انگار نه انگار که اونهمه چیز من بهش گفتمامروزم صبح ساعت هشت و نیم بلند شدیم پیمان گفت جوجو من این وسایلارو ببرم برا مامان تو هم بگیر بخواب هر وقت بلند شدی دیگه خودت برا خودت صبونه درست کن بخور منم گفتم باشه !اون غذا و وسایلی که قرار بود برا مامانش ببره رو(مثل بسته کیسه زباله و اسکاچی که براش خریده بود وشانه تخم مرغ و بسته های نون سنگک و سیب زمینی و پیاز و موز و .) گذاشت تو دو سه تا کیسه و راه افتاد( جالبه که ایندفعه دیگه به پیام هم زنگ نزد که باهم برن تنهایی رفت ) منم رفتم تا یازده خوابیدم یازده و نیم به پیمان زنگ زدم رسیده بود .بعد از اونم رفتم کتری رو گذاشتم بجوشه و اول رفتم یه زنگ به مامان زدم و یه ده دقیقه ای با اون حرف زدم (می گفت مرغ بیچاره از پشت بوم افتاده و مرده) .بعدشم اومدم اینارو نوشتم و حالام می خوام برم تازه صبونه بخورم.میگم مثلا می خواستم کوچولو بنویسم که انقدررررررر نوشتم اگه بزرگ می خواستم بنویسم چقدرررررر می شد.خب دیگه تا بزرگتر از این ننوشتم من برم صبونمو بخورم شمام به کاراتون برسید .از دور می بوسمتون بووووووووووووس فعلا بااااااااای.

*راستی از این به بعد می خوام یه سری جمله ها پایین هر پستم بذارم تا در موردش بیشتر فکر کنیم*

جمله امروز اینه :

*گلواژه*

وقتی زندگیت رو تو سکوت بسازی دشمنانت نمی دونند که به چی حمله کنند!!! 

یه خرده بهش فکر کنید خییییییییییلی جمله قشنگیه خیییییییییییلی وقتها با تعریف کردن مسایل زندگیمون به دیگران به اونا اجازه می دیم وقتهایی که با ما مشکل پیدا کردند از طریق همون مسایل بهمون حمله کنند یعنی خودمون سلاح حمله رو در اختیارشون قرار می دیم!از این به بعد تصمیم بگیریم که با هر کسی از مسایل و مشکلات زندگیمون حرف نزنیم و اونارو فقط برا خودمون نگه داریم!

 

 

 

 

 

 

 


سلااااااااااام سلااااااااااام سلاااااام سلااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که بازم اومدم یه کوچولو بنویسم و برم البته اگه کوچولو نوشتنم مثل اون روز تبدیل به شاهنامه نشه .ولی نه امروز دیگه واقعا کوچولو می نویسم چون دیگه باید بشینم مثل آدم درس بخونم یکم امتحان دارم .این چند روز اتفاق خاصی نیفتاده جز اینکه من و پیمان همش صبح می رفتیم کتابخونه و با کامپیوتر اونجا روی کارهای عملی من کار می کردیم و بعد از ظهر می اومدیم بیرون و می رفتیم یه سر به صرافی می زدیم قیمت .سک.ه و دلا.ر رفته بود بالا و پیمان چندتایی سکه می فروخت و بعدشم می رفتیم مایحتاج خورد و خوراکمون رو می خریدیم و می اومدیم خونه! تا اینکه بلاخره دیروز کارهای عملی من به لطف خدا و کمک پیمان که بیچاره پدرش دراومد تموم شد و بردیم پستش کردیم و قال قضیه کنده شد و رفت پی کارش!اگه پیمان نبود خودم اصلا نمی دونستم چیکار کنم چون اون به آفیس و ورد و اکسل و همه چی مسلطه و می دونست چیکار کنه تو تایپ هم دستش فوق العاده تنده و من خودم می خواستم تایپ کنم شصت روز طول می کشید البته حالا تایپش خیلی نبود فقط باید تو ورد مرتب می شد و بعدش تبدیل به پی دی اف می شد چون روز اول که من دنبال مطلب تو اینترنت می گشتم چیزی که به دردم بخوره رو نتونستم پیدا کنم هر چی هم که به درد می خورد پولی بود دیگه آخر سر پیمان کارت و رمز.دومشو بهم داد از همون پولیها دو تا خریدم و دانلود کردم فرستادم تو ایمیلم و بعدش دیگه رفتیم کتابخونه و از ایمیل دانلود کردیم تو کامپیوتر اونجا و پیمان با ورد و اکسل و این چیزا مرتبشون کرد چون وقتی از حالت پی دی اف دراومدند همه چیشون بهم ریخته بود بعد از مرتب کردن هم اومدیم با پرینتر کتابخونه پرینتشون کردیم دیدیم پرینتر یه خط عموی سیاه رو همه صفحات انداخته پیمان رفت با کمک خانم داداشی پرینترو باز کردند و اون قسمتشو پاک کردند و دوباره بستند و امتحان کردند دیدند نه بازم همون خطو می اندازه انگار ایراد از یه جای دیگه اش بود دیگه آخر سر نشد از اونجا پرینت کنیم و مقاله هارو دوباره فرستادیم تو ایمیلم و رفتیم کافی .نت سر آزادگان و اونجا دادیم پرینت کردند و هر کدوم رو هم جداگانه زدند رو یه سی دی و کلا شد سی و هشت تومن و اومدیم بیرون (کافی.نت ها چقدررر همه چیشون گرون شده نوشته بود یک ساعت کار با اینترنت دوازده هزار تومن در حالیکه تو کتابخونه ساعتی دو هزار و پونصد تومنه! تازه پرینت یک برگو برامون دونه ای هفتصد حساب کرد در حالیکه تو کتابخونه 300 بود، نوشته بود یه موضوع بخوان سرچ کنن پنجاه هزار تومن فقط برا سرچش می گیرن حالا من اون دو تا مقاله رو جفتشو بیست و دو هزار تومن خریدم و کلا اون دو تا کار عملی با پول کتابخونه و پول خرید مقاله و پرینت و سی دی و پول پستش برام دراومد 90 هزار تومن ولی اگه کافی .نت اینکارو برام انجام می داد با این قیمتهاشون فک کنم دونه ای نود هزار تومن در می اومد و کلش می شد صدو هشتاد هزار تومن! خلاصه که خواهر اوضاع نابسامانی تو این مملکت پیش آوردند و همه جا گرو.نی غوغا می کنه و فقط خدا باید به داد این ملت برسه!بگذریم این چند روز که سرمون با اون کارا گرم بود و امروزم صبح ساعت نه بلند شدیم و پیمان شال و کلاه کرد و یه خرده چیز میز ورداشت و با یه قابلمه کوچولو برنج و یه قابلمه خورشت کرفس که دیشب درست کرده بودم رفت تهران خونه مامانش،بازم تنهایی رفت از اونموقع که اون هفته با پیام رفتند و اومدند(منظورم همون روزه که پیام می گفت مامان بزرگ میگه پیمان چرا منو خونه خودش نمی بره)دیگه خبری از پیام نیستنه زنگ می زنه. نه می یادبه قول پیمان ناز کرده و رفته تو قهر و می خواد با اینکاراش پیمانو مجبور کنه که ماشینه رو بهش پس بده.ماشین هم فعلا اینجاست و چادرشو کشیدیم و تو پارکینگ زیر هم کف گذاشتیم برا خودش خوابیده! اونجا پارکینگ همسایه واحد یکه و خالیه! خودشون اهل اهوازند و اینجا نیستند هر از گاهی تفریحی می یان اینجا!پیمان با آقای طالبی مدیر ساختمون صحبت کرده و قرار شده که ماهی یه مقدار اجاره به واحد یک بدیم و یه مدت ماشینو اونجا بذاریم تا ببینیم بعدا چی میشه.خلاصه پیمان رفت تهران و منم تا یازده خوابیدم و یازده با زنگ پیمان بیدار شدم که می گفت صرافی پول سکه هارو که دیروز بهش فروختیم و قرار بوده صبح بریزه رو نریخته و یه زنگ بهشون بزن ببین چرا نریختند منم زنگ زدم و گفتند که تا آخر وقت می ریزند و سرشون یه خرده شلوغ بوده (صرافیش بانکیه و مطمئنه و ما همیشه ازشون سکه و دلار می خریم یا می فروشیم پیمان هم با یکی از کارمنداش به اسم آقای بیات از طریق آقای فرهاد پور مدیر اون موسسه خیریه که همیشه می ریم دوسته و اهل ی و اینا نیستند ولی انگار امروز شلوغ بوده و یه تاخیری تو واریزیهاشون داشتند که اونم گفتند تا آخر وقت می ریزند).بعد از زنگ زدن به صرافی اومدم نشستم اینارو نوشتم و الانم کتری رو گذاشتم بجوشه که برم صبونه بخورم و اگه خدا بخواد گوش شیطان کر یه خرده درس بخونم خب دیگه اینم از کوچولو نوشتن امروزم .دیگه من برم شمام به کاراتون برسید .از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید بوووووووووووووس فعلا بااااااای 

 

*گلواژه* 

لورل و هاردی

هاردی:

معذرت میخوام که بهت گفتم احمق!

لورل:

مهم نیست خودم می دونم که احمق نیستم!!!

***قانون زندگی قانون باورهاست نه حرف مردم!

به خودتون اطمینان داشته باشید.مهم باور شماست نه حرف مردم***

 

 


سلاااااام سلااااااام سلااااااام سلاااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که اومدم بهتون بگم که اگه یه مدت ننوشتم نگران نشید چون امتحانام داره شروع میشه و باید مثل یه دختر خوب و نازنین و صد البته آدم بشینم درس بخونم وگرنه همه روصفر میشم ! دو تا امتحان دارم یکیش یکمه اون یکی نهم ! حالا وسطا ممکنه در حد چند خط بنویسم ولی شاهنامه نوشتن ایشالا بمونه بعد از نهم که امتحانم تموم شد! خب دیگه من برم شاید خدا خواست و کمک کرد امروز یه دو کلمه ای خوندم از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید برا منم دعا کنید که قبول بشم( این دو تا آخرین امتحانهای ارشدمه ایشالا اگه این دوتارو پاس کنم فقط می مونه پایان نامه) !خیییییییییییییییییلی دوستتون دارم بوووووووووووووس فعلا بااااااای

 

 

 

 


سلاااااااام سلااااااام سلااااااااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز ساعت یازده امتحان نورو رو دادم چون الکترونیکی بود نمره رو هم همونجا اعلام کرد که خدارو شکر قبول شدم( نمره ام شونزده و نیم شد )امروزو استراحت می کنم تا از فردا شروع کنم برا روش.تحقیق بخونم تا ایشالا نهم اونم بدم و دیگه تموم بشن.امروز بعد امتحان اول معصومه رو که اونم مثل من نورو داشت بردیم رسوندیم مترو تا از اونجا با تاکسی بره خونشون (بیچاره برا فردا ساعت هشت دو تا امتحان همزمان داشت گفتیم تا مترو برسونیمش که یه خرده زودتر برسه خونه و بتونه یه مروری بکنه حداقل) بعد از رسوندن معصومه هم رفتیم وسایل سالاد الویه خریدیم تا شب درست کنم! همون اطراف هم یه مغازه روسری فروشی بود که شالهای قشنگی داشت به شوخی به پیمان گفتم یه جایزه برام بگیر بخاطر اینکه امتحانمو قبول شدم اونم گفت باشه برو یه شال انتخاب کن برات بخرم منم رفتم یه بافت مشکی انتخاب کردم اونم اومد حساب کرد(سی و پنج تومن بود)بعدش رفتیم دو تا غذا از رستوران.طه برا ناهار گرفتیم (این چند روز که من امتحان داشتم و وقت درست کردن غذا نداشتم پیمان انقدررررررر سالاد درست کرد داد خوردیم که پدرمون دراومد) بعدشم پیمان رفت شیر و ماست گرفت اومد دیدم برا منم کما.ج. همدا.ن و بستتی هم گرفته گفت اینا هم جایزه است منم کلی تشکر کردم و دیگه تاختیم تا خونه تو خونه هم یه تراول پنجاه تومنی بهم داد گفت اینم جایزه سومت.خلاصه امروز کلی جایزه بارون شدم . الانم در حال استراحتم و دارم از زندگی لذت می برم تا فردا که دوباره شروع کنم به درس خوندن .بههههههههههله دیگه اینجوریاااااااااا .من برم فعلا فرصت نیست می بوسمتون مواظب خودتون باشید بوووووووووووووس فعلا بااااااای

راستی شب یلدا هم من درس خوندم فقط !!! همش یه دقیقه طولانی تر بود اونم من به جای هر کار دیگه ای یه دقیقه بیشتر درس خوندم !!! خدا خیرشون بده امتحانارو می اندازند شب یلدا تا ما یه خرده بیشتر درس بخونیم دستشون درد نکنه واقعااااااااااااااا!

 

 

 

 

 


چنین با شور و نغمه – شعر و دستان

 

خرامان می رســــــد از ره زمستان

 

شمردم مــــن ز چلّــــــــه تا به نـــوروز

 

نمانده هیچ؛ جز هشتاد و نه روز !

 

کنـــــون معکــــــــــوس بشمارید یاران

 

که در راه است فصــــــــل نوبهاران . . .

 

یلداتون مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک عزیزان دلم بوووووووووووووس بوووووووووووووس بوووووووووووووس

 

 

 

 

 

 

 


سلاااااااااام سلاااااااام سلااااااام سلااااااام خوبید منم خوبم! جونم براتون بگه که الان نظر .آبادیم و داره بارون می یاد صبح هوا ابری و آفتابی بود پیمان گفت جو جو بریم نظر .آباد من دوباره یه دست دیگه در بیرونو رنگ بزنم (یکی دو دست زده بود ولی چون رنگ قبلیش مشکی بوده و الان داره طوسی می زنه بهش تا اون مشکیه پوشونده بشه کار داره ) .خلاصه شال و کلاه کردیم و اومدیم نظر.آبادوقتی رسیدیم اول رفتیم خونه از رقم کنتور .برق عکس انداختیم بعد رفتیم اداره برق عکس رقم کنتورو بهشون نشون دادیم یادداشتش کردند (چون ما ساکن نیستیم نمی فهمیم مامور برق کی می یاد برا همین اداره برقه بهمون گفته که هر دو ماه یه بار یه عکسی از رقم کنتور بندارید بیارید) بعد از اداره برق رفتیم فروشگاه.کو.روش و یه خرده قند و شکر و مایع دستشویی و این چیزا گرفتیم منم دو بسته گلاب به روتون نوار.بهداشتی گرفتم چون خاله پری دو روزه که تشریفشو آورده و منم چند تا دونه بیشتر نوار نداشتم که دیروز استفاده کرده بودم (خاله پری مردم آزار شب قبل از امتحانم تشریف فرما شد و دردش نذاشت شبم درست و حسابی بخوابم حتی تو جلسه امتحانم آروم آروم درد می کرد ولی من بهش محل ندادم .حالا جالبیش اینه که تو این مدت اصلا درد نمی گرفت ولی ایندفعه چرا درد گرفت نمی دونم فک کنم فهمیده بود من امتحان دارم) .بعد از اینکه خریدامونو از کوروش کردیم اومدیم خونه و پیمان اول بخاریهارو روشن کرد تا خونه گرم بشه بعد رفت تو حیاط خلوت و اومد گفت جوجو بیا یه کفتر چاهی از پشت بوم افتاد تو حیاط خلوت و نمی تونه راه بره منم رفتم دیدم بیچاره به سختی راه می ره هم پاشو می کشه هم گردنش کج شده و نمی تونه صافش کنه رفتم بگیرمش یه خرده به زور دوید تا اینکه گرفتمش آوردمش تو هال یه خرده پرو بالشو بررسی کردم و یه خرده گردنشو ماساژ دادم بعدش گذاشتمش تو پاسیو زیر نورگیر هال گفتم بیچاره است بیرون داره بارون می یاد با این وضعش نمی تونه اون بیرون زنده بمونه حداقل اینجا زیر سقفه بعدشم رفتم یه مقدار خرده نون آوردم و ریختم جلوش ، یه چیپس پیاز جعفری هم داشتیم یه خرده هم چیپس خرد کردم ریختم براش پیمان رفته بود زیر زمین آبگرمکنو روشن کنه اومد پرسید کفتره چی شد؟ گفتم هیچی گذاشتمش تو پاسیو براش نون و چیپس هم ریختم اونم خنده اش گرفته بود گفت آخه تخس کفتر چیپس می خوره؟؟؟ می خوای برم براش نوشابه و بستنی هم بخرم منم کلی خندیدم بعدش رفتم یه چایی دم کردم بارون هم شروع شد و پیمانم گفت جو جو با این اوضاع نمیشه درو رنگ زد تن ماهی رو گرم کن بخوریم جمع کنیم بریم (از کوروش تن ماهی برا ناهار گرفته بودیم) گفتم باشه رفتم گرم کردم و آوردم خوردیم و وسایلمونو جمع کردیم برا کفتر هم یه خرده نون و آب گذاشتیم و راه افتادیم سمت کرج الانم تو راهیم داریم می ریم!

 

 

 

 


سلاااااام سلااااااام سلااااااام سلاااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز دومین و آخرین امتحانم رو هم دادم و دیگه امتحانام تموم شد و فقط موند پایان نامه ام که دیگه ایشالا ترم بعد فارغ التحصیل بشم به امید خدا! این آخریه هم بد نبود فک کنم بالای پونزده بشم .خلاصه اومدم بگم دارم کم کم تشریف می یارم تا دوباره شاهنامه نویسی رو از سر بگیرم البته امروز فعلا فرصت نیست ولی بزودی خدمت می رسم فردایی.پس فرداییتا اونموقع مواظب خودتون باشید می بوسمتون بوووووووووووووس فعلا بااااااای 

 

*گلواژه*

 

امیرمؤمنان علی(ع)- خطاب به قنبر- که می‌خواست به کسی که به او ناسزا گفته بود، ناسزا گوید- می‌فرماید: آرام باش قنبر! دشنامگوی خود را خوار و سرشکسته بگذار تا خدای رحمان را خشنود و شیطان را ناخشنود کرده و دشمنت را کیفر داده باشی. قسم به خدایی که دانه را شکافت و خلایق را بیافرید، مؤمن پروردگار خود را با چیزی همانند بردباری خشنود نکرد و شیطان را با حربه‌ای چون خاموشی به خشم نیاورد و احمق را چیزی مانند سکوت در مقابل او کیفر نداد. (أمالی شیخ مفید، ص118، ح2)

 

 

 

 

 


سلاااااااااااام سلاااااااااااام سلاااااااااااام سلاااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که الان داریم از تهران برمی گردیم پیمان از دیشب می گفت می خوام فردا صبح برم تشییع.جنا.زه .حاج.قا.سم .سلیما.نی منم اولش گفتم من نمی یام اونم گفت خودم تنها می رم به پیام می گم با ماشین بیاد دنبالم تا تهران ببره و برگشتنی هم با مترو برمی گردم.صبح ساعت یه ربع به هشت بلند شدیم پیام قرار بود نه بیاد دنبال پیمان! منم نظرم عوض شد و گفتم بذار برم دیگه لباس پوشیدم و هنوز کامل آماده نشده بودم که پیام برعکس بقیه روزا که دیر می کنه هشت و ربع رسید چهل و پنج دقیقه زود رسیده بود منم تو دلم یکی دو تا فحش نثارش کردم و هول هولکی آماده شدم و رفتیم پایین سوار شدیم و تا نزدیکیهای تهران رفتیم ولی بعدا بد ترافیک شد و مجبور شدیم یه جا پیاده بشیم! دیگه پیام رفت که دور بزنه برگرده کرج و ما هم به سمت تا میدون .آزا.دی یه نیم ساعتی پیاده روی کردیم خیییییییییییلیا تو میدون بودند و برنامه های زیادی جاهای مختلفش داشت برگزار می شد و اطرافشم پر فیلمبردار بود و بالای میدون هم یه پهبا.د همینجور دور می زد و فیلم برداری می کرد یکی دو تا هم هلی .کوپتر همینجور دور می زدند و فیلمبرداری می کردند و بعدا می رفتند فکر کنم تا انقلاب و برمی گشتند ما هم کلا دور میدون راه رفتیم و بعد دو سه ساعتم اومدیم رو جدولهای دور میدون یه ساعتی استراحت کردیم و بعد دوباره راه رفتیم خلاصه تا یک و نیم اینجورا اونجا بودیم ولی هنوز پیکر شهدا نرسیده بود به اونجا و می گفتند تو نوابه هنوز.چون خیییییییلی خسته شده بودیم دیگه یک و نیم برگشتیم سمت مترو .آزادی که بریم مترو.صادقیه برگردیم کرج ولی مترو.آزادی انقدررررررر شلوغ بود که چهار بار رفتیم و برگشتیم نشد سوار مترو بشیم و مجبور شدیم یه چهل دقیقه ای تا مترو صادقیه پیاده روی کنیم تا سوار بشیم و برگردیم کرج ! الانم تازه رسیدیم کرج و سوار اتوبوس شدیم داریم می ریم خونه 

 

 

 

 


سلاااااام سلااااام سلاااااااام سلاااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که دیشب پیمان به پیام زنگ زد که فردا بیا با ماشین تو بریم تهران خونه مامان می خوام هم یه خرده بوقلمون براش ببرم (مرغ و گوشتش تموم شده) هم اینکه یه تیکه موکت تو زیرزمین مامانه اونو بیارم که بعدا رفتیم نظر.آباد ببرمش اونجا بندازم تو یکی از اتاقا تا وقتی می ریم اونجا حداقل یه چیزی باشه که بشینیم روش ، اونم گفت نمیشه ماشینو نیارم با ماشین تو بریم راستش حسش نیست که تا اونجا رانندگی کنم پیمانم گفت نه من ماشینو اون روز بردم نظر.آباد شستمش و تمیزش کردم و الانم هوا ابری و بارونیه بیارم بیرون کثیف میشه حالشو ندارم دوباره تمیزش کنم اونم گفت باشه فردا کی بیام؟ پیمانم گفت نه اینجا باش که بریم اونم گفت باشه.خلاصه قرار شد که با ماشین پیام برن (چند وقت پیشا همون موقع که من امتحان داشتم یه شب پیام بعد از یکی دو هفته قهر زنگ زد به پیمان که چرا به من زنگ نمی زنی پیمان هم گفت من باید به تو زنگ بزنم؟؟؟ خودت چرا به من زنگ نمی زدی؟؟؟.خلاصه اینجوری شد که با هم آشتی کردند و فرداش پیام اومد و با ماشین اون با همدیگه رفتند تهران و وقتی شبش پیمان برگشت دیدم پیاده اومده گفتم پس ماشین کو و پیام چی شد؟ گفت ماشینو دادم بهش و اون رفت خونه و منم از سر مصباح (اسم خیابونه) با اتوبوس اومدم تا سر کوچه! منم چیزی نگفتم با خودم گفتم به من چه بچه خودشه و خودش می دونه واسه چی دخالت کنم اگه بچه من بود و همچین حرکتی با ماشین تو اتوبان انجام داده بود دیگه عمرا ماشین بهش نمی دادم که بره جون خودش و بقیه رو به خطر بندازه ول خب بچه اونه و به خودش مربوطه.بگذریم .دیشب من یه قرمه سبزی خییییییلی خییییییییلی خوشمزه درست کردم (چیه خب؟؟؟ خوشمزه بود دیگه!! بذارید یه خرده خودمو تحویل بگیرم به کجای دنیا بر می خوره هااااااان؟؟؟) داشتم می گفتم درست کردم و یه کته زعفرونی هم کنارش ! وقتی آماده شد پیمان دو تا قابلمه پر خورشت و دو تا قابلمه هم پر برنج کرد یه برنج و یه خورشت برا فرداشون که می خواستن برن خونه مامانش تا سه تایی اونجا بخورند و یه برنج و یه خورشت هم برا شام پیام که جدیدا رفته توی یه باشگاه تو بوفه اش کار می کنه و معمولا شبها تا ساعت یازده اونجاست یعنی از ساعت دو سه بعد از ظهر می ره تا ساعت یازده شب!.خلاصه قابلمه هارو آماده کرد و یه مقدارم برا هر کدومشون میوه گذاشت و گذاشت تو یخچال .خودمون هم یه خرده همینجوری سر پا یه نوکی به غذا زدیم خیلی گشنه مون نبود چون قبلش هر کدوم یه بشقاب پر سوپ خورده بودیم بقیه غذاهارو هم ریختیم تو دو تا قابلمه و گذاشتیم خنک بشه بذاریم تو یخچال تا فردا و پس فردا بخوریم ماشاالله اندازه یه لشکر غذا درست کرده بودم دیگه جوری بود که تو یخچال جا نبود.بعد از جمع و جور کردن غذاها پیمان ظرفهای کثیفو شست و گاز رو تمیز کرد و منم رفتم بند.اندازمو آوردم و نشستن موهای صورتمو ورداشتم تا فردا برم آرایشگاهو بدم ابروهامو وردارند(این بند. انداز.برقیها خیییییییلی با حالند اگه ندارید حتما بگیرید چون کار باهاش خیلی راحته و در عرض یه ربع هم میشه کل صورتو بند انداخت هم اینکه خیلی تمیز موهارو ورمی داره و یه دونه هم مو نمی مونه البته تنها فرقش با بند انداختن معمولی تو برقی بودنشه دیگه وگرنه هیچ فرقی با بند انداختن دستی نداره من قبلا نخو می بستم به انگشت شست پام و با دستام صورتمو بند می انداختم خیلی طول می کشید ولی الان چهار پنج ساله اینو خریدم خیییییییییییییییییلی راحتم مارک مال من پر.نسلیه (princely ) سال 93 بود فک کنم از تهران خریدم از یه پاساژی تو نارمک،قیمتش 85 تومن بود، فروشنده اش می گفت که از بین مارکهای مختلف، بند.اندازهای پر.نسلی خوب کار می کنند خداییش هم تا حالا خوب کار کرده فقط یه بار پارسال فنر سرش که نخو می اندازیم توش شکست بردم دادم تعمیراتیها همینجا تو کرج عوضش کردند.خلاصه که خیلی خوبه حتما بگیرید) .بعد از اینکه صورتمو بند انداختم اومدم نشستم یه خرده تلوزیون نگاه کردیم و یه خرده هم چایی و میوه خوردیم و ساعت دوازده و نیم اینجورا بود از پنجره بیرونو نگاه کردم دیدم واااای یک برفی داره می یاد که نگو درشت بود و با باد می اومد به پیمان گفتم اونم اومد نگاه کرد بعد رفت به پیام زنگ زد گفت داره برف می یاد نمی خواد فردا بیای خودم با مترو می رم اونم گفت آخه غذا و اینارو چه جوری می خوای با مترو ببری؟ گفت بلاخره یه جوری می برمش نمی خواد ماشینو بیاری ممکنه تا فردا خیابونا یخ بزنه چون هوا سرده با مترو برم بهتره اونم گفت باشه و خداحافظی کردند و پیمان اومد نشست یه مستندی در مورد حا.ج .قا.سم .سلیما.نی پخش می شد اونو نگاه کرد منم یه خرده کتاب خوندم و یک و نیم اینجورا بود بلند شدیم بریم بخوابیم از پنجره دوباره تو کوچه رو نگاه کردم دیدم برف دیگه نمی یاد و اونایی هم که رو زمین نشسته بودند دون دون شدن و دارند آب می شندیگه رفتیم مسواک زدیم و خوابیدیم! امروزم یه ربع به نه بیدار شدیم و دیدم یه برف ریزی داره می یاد ولی چون زمین خیس بود همش آب می شد و نمی نشست.پیمان وسایلی که باید می بردو تو دو تا کیسه جا داد و لباس پوشید و نه و ده دقیقه زد بیرون!منم اومدم اول تختو مرتب کردم بعد رفتم صورتمو شستم و اومدم یه خرده رو اوپن رو دستمال کشیدم و آشپزخونه رو یه کوچولو مرتب کردم و بعدشم کتری رو گذاشتم جوشید و یه چایی دم کردم و یه خرده هم زیر ابروهامو اون موهای اضافیشو با موچین ورداشتم چون این آرایشگاه جدیده که می رم خیلی مثل نغمه دقت نمی کنه و فقط خط اصلیشو که انداخت بقیه رو تیغ می زنه برا همین گفتم خودم ورشون دارم که اگه خواست تیغ بندازه فرداش سریع نزنند بیرون.ساعت ده و نیم زنگ زدم به آرایشگاهه جواب ندادند گذاشتم یه بار دیگه یازده زدم دیدم جواب دادند به خانومه گفتم یازده و نیم وقت دارید بیام برا ابروم؟ گفت بیا! یازده و ربع بود بلند شدم یه خرده آرایش کنم که آیهان زنگ زد و یه نیم ساعتی با هم حرف زدیم و شد دوازده وسطا شارژ آیهان تموم شد و تلفن قطع شد دیدم پیمان زنگ زد یه خرده داد و بی داد کرد که دو ساعته دارم می گیرمت اشغالی و از این حرفها منم با خودم گفتم خوبه باز یه نفر به من زنگ زد آسمون تپید و صد نفر پشت خط صف کشیدند گفتم چی شده حالا؟ گفت هر چی زنگ می زنم مامان درو وا نمی کنه نمی دونم کجاست؟ با خودم گفتم خب الان من چه کاری می تونم برات انجام بدم آخه؟ مثلا به جای مامانت می تونم درو برات باز کنم؟ یا مثلا از مامانت خبر دارم که زنگ زدی به من؟؟؟!.گفتم شاید رفته جایی؟ گفت آخه جایی نمی ره که! گفتم چه می دونم شایدم صدای زنگو نشنیده احتمالا اونور تو حیاطه یه خرده درو محکمتر بزن شاید صداشو بشنوه گفت باشه و قطع کرد و چند دقیقه بعدش آیهان دوباره زنگ زد و دو سه دقیقه ای حرف زدیم و خداحافظی کرد و رفت و منم دوباره زنگ زدم به پیمان گفتم چی شد گفت هیچی اومد باز کرد بعدشم گفت راستی خونه باش به پیام گفتم بیاد غذارو ببره منم گفتم آخه به آرایشگاهه زنگ زدم گفتم یازده و نیم می رم هنوز دوازدهه نرفتم گفت دیگه نمی دونم ببین چیکارش می کنی گفتم خودم الان به پیام زنگ می زنم هماهنگ می کنم گفت باشه و قطع کرد زنگ زدم به پیام قضیه رو گفتم و اونم گفت باشه برو از آرایشگاه که اومدی بیرون بهم زنگ بزن بیام گفتم باشه و دیگه تند تند لباس پوشیدم و پریدم تو آسانسور و رفتم پایین، در حیاطو که می خواستم باز کنم برم بیرون یهو یکی درو از بیرون باز کرد و اومد تو،رفت تو صورتم!.عقب کشیدم دیدم آقای. حسنی همسایه طبقه اولمونه همون که شرکت داشت و پنجره هامونو پیارسال اومد دو جداره کرد این حسنیه اسم کوچیکش امینه یه پسر مجرد سی و پنج شش ساله است پدرش چندین سال پیش مرده و با مادرش که باشگاه ورزشی داره و برادر کوچیکش که دانشجوئه تو ساختمون ما زندگی می کنند خیلی آدم مودب و با شخصیتیه! خیییییییییییییلی هم جای برادری خوشگل و آقاست از اون پسراست که واقعااااااااااااا مردند هم تو لحن حرف زدنش هم تو شخصیت و حرکاتش!در کل آدم خیییییییییییییلی با وقار و محترمیه خیییییییییییییییییلی هم با فرهنگه.بیچاره سرشو بلند کرد دید خرده به من عقب رفت و کلی معذرت خواهی کرد بعدشم درو برا من نگهداشت که من رد بشم منم تشکر کردم و راه افتادم سمت آرایشگاه، رسیدم اونجام کلی معذرت خواهی کردم بابت دیر کردنم و نشستم ابروهامو ورداشت و بعدشم یه رنگ قهوه ای نه خیلی روشن رو ابروهام گذاشت و خلاصه خوشگل موشگل شدم بلند شدم و حساب کردم و اومدم بیرون زنگ زدم به پیام گفتم من دارم می رم خونه تو هم بدو بیا!گفت بابا زنگ زد گفت برم تهران من دارم می رم پیش اون و دیگه نمی تونم بیام گفتم چرا چیزی شده مگه؟ گفت نه بابا می خواد اون موکته رو بیاره گفت برم پیشش که با ماشین بیاریمش گفتم باشه پس مواظب خودت باش گفت باشه و دیگه خداحافظی کردم و اومدم خونه، لباسامو عوض کردم و یه خرده اطراف ابرومو موهایی که آرایشگره بی خیال شده بودو ورداشتم و بعدشم نشستم اینارو نوشتم پیمان هم وسطا زنگ زد که راه افتادند و دارن می یان و سر راه می خوان برن چک معوقه ماشین رو از نمایندگی بگیرند بعد بیان (از اون موقع که ماشینو گرفتیم قرار بوده سود تاخیرشو که یک میلیون و دویست و پنجاه تومنه بدن که تا حالا طول کشیده و تازه دیروز زنگ زدند گفتند که چکش آماده است) .خلاصه اینجوریا دیگه خواهر.ببخشید که خییییییییییلی حرف زدم من برم یه چایی بخورم شمام برید به کارتون برسید .از دور می بوسمتون مواظب خود گلتون باشید بوووووووووووووسبووووووس فعلا بااااااای

 

 

 

 

 

 

 


سلااااااام سلاااااام سلااااااام سلاااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که دیشب ساعت هفت و ربع اینجورا بود که پیمان داشت درای آفاقو(خونه نظر.آبادو) می بست که راه بیفتیم مامانش بهش زنگ زد و پرسید که رفتی پلاکتو عوض کردی؟اونم گفت نه دیروز که شلوغ بود رفتیم نشد امروزم خودم جایی کار داشتم (البته بهتون گفتم که دلیل نرفتنمون این بود که پیمان احتمال داد مثل اون موقعها خیابونها بخاطر قضیه اون هو.اپیما.ی اک.را.ین شلو.غ شده باشه) گفت حالا فردا یا پس فردا می رم انجامش می دم که نمی دونم مامانش چی گفت که پیمان یه لحظه صداش رفت بالا و گفت باشه باباااا می یارممی یارمبعدشم دیگه بدون خداحافظی انگار مامانش قطع کرد که من فکر می کنم مامانش داشت بهش می گفت وردار سندو بیار چرا نمی یاری؟ که پیمان بهش گفت باشه بابا می یارم می یارم ! چون روز قبلشم که هنوز یه روز نشده بود سند دست پیمان بود باز زنگ زده بود و در مورد سند و اینکه پیمان رفت کارشو انجام داد یا نه؟ هی می پرسید.دیشب بعد از تموم شدن حرفاشون به پیمان گفتم فک کنم مامانت خیییییلی نگران سندشه چون از دیروز دوبار زنگ زده و سراغشو گرفته لابد با خودش گفته نکنه ببری خونه رو به اسم خودت بکنیاونم هیچی نگفت و راه افتادیم اومدیم کرج و وقتی رسیدیم تو آزاد.گان پیمان جلوی یه آجیل فروشی که شکلات و آبنبات هم داشت نگه داشت(همون آجیل فروشی که اون روز ازش دارچین و این چیزا گرفتیم) و گفت جوجو برو از این مغازه سه کیلو از اون آبنبات شو.نیز شیر.ی ها که مامان همیشه استفاده می کنه بگیر بیار(از این شکلات سفتها که مامانش همیشه چاییشو با اونا می خوره چون میگه قند زود آب میشه و آدم مجبور میشه چندتا قند برا یه چایی بخوره و ضرر داره و اینا سفتند و دیر آب میشند و ضررشون کمتره) منم رفتم و یارو گفت کیلویی بیست تومنه گفتم یه خرده گرون نمی دید چون بقیه جاها هفده هجده تومنه هااااا؟ گفت نه هجده قیمت قبلش بوده الان بیسته.خلاصه سه کیلو گرفتم و اومدم سوار شدم اومدیم سمت خونه، سر ار.دلان یک یه حبوبات فروش ترک هست که اهل شبستره و زعفرون هم می فروشه و هفته پیش ازش زعفرون گرفته بودیم خوب بود قیمتش هم در مقایسه با بقیه پایینتر بود بقیه یه مثقالشو می دادند شصت و پنج یا هفتاد ولی این می داد پنجاه و دو تومن ! پیمان جلوش وایستاد و گفت جوجو برو دو تا از اون بسته های یک مثقالیهاش برا مامان بگیر منم رفتم و گرفتم شد (صدو چهار تومن قیمتش همون پنجاه و دو تومن بود و گرونتر نکرده بود).دیگه اومدم سوار شدم و رفتیم خونه!لباس که عوض کردم و اومدم تو هال دیدم پیمان نشسته رو مبل و احساس کردم انگار حالش گرفته است رفتم صورتشو بوسیدم و اومدم برم صورتمو بشورم که با یه لحن ناراحت برگشت بهم گفت جوجو فردا می رم تهران و سند مامانو می برم بهش می دم گفتم باشه ببر بهش بده ولش کن پلاک پلاکه دیگه،اون الان فک می کنه لابد تو اینو آوردی که خونه رو بکنی به اسم خودت و نمی دونه که به این سادگیها هم نیست ببر بده بذار خیالش راحت بشه .بعدشم گفتم بلاخره اونم حق داره نگران باشه سر پیری اون خونه هم نباشه چیکار باید بکنه باید بهش حق داد و از این حرفهااونم چیزی نگفت و رفتم صورتمو شستم و اومدم بقیه پیتزاهارو گذاشتم گرم شد و نشستیم خوردیم و بعدشم تلوزیون نگاه کردیم و منم یه خرده کتاب خوندم و یه چایی و میوه خوردیم و ساعت یک اینجورا بود گرفتیم خوابیدیم صبح هم یه ربع به نه بلند شدیم و پیمان چیزایی که برا مامانش گرفته بود مثل گردو و پسته و زعفرون و شکلاتو با چند تا بسته نون و چندتا بسته گوشت گذاشت توی یه کیسه بزرگ و رفت تهران،منم اومدم گرفتم تا ساعت یازده و نیم خوابیدم یازده و نیم با زنگ پیمان بیدار شدم که می گفت رسیدم، سرکوچه مامانم دارم می رم گفتم باشه و یه خرده حرف زدیم و خداحافظی کرد و رفت منم بلند شدم تختخوابو مرتب کردم و رفتم صورتمو شستم و اومدم کتری رو گذاشتم جوشید و نون و پنیر آوردم با دو فلفل سبز از این درازا که بیست سانت قدشونه و نشستم صبونه خوردم(من فلفل سبز خیییییییییییلی دوست دارم و هر وقت برم سوپر میوه همیشه می گیرم و خیییییییییییلی هم دوست دارم صبونه با نون و پنیر فلفل هم بخورم امروزم چون تنها بودم اینکارو کردم و خیییییییییییلی حال داد بعضی وقتها فکر می کنم دوست داشتن فلفل ژنتیکی از ننه عصمت خدابیامرز به من رسیده یادمه هروقت هر کی می رفت بازار بهش می سپرد که یه خرده فلفل هم بگیره بیاره ترب هم همینجور، منم به هردوشون علاقه دارم حالا تربو بخاطر اینکه معده امو اذیت می کنه خیلی نمی گیرم ولی فلفلو همیشه می گیرم ) .خلاصه صبونه نون و پنیر و فلفل زدم بر بدن و بعدشم توی یه لیوان گنده برا خودم چایی ریختم و آوردم نشستم جلو تلوزیون و هم اونو خوردم هم سریال. پر.ستاران رو دیدم و بعدش با خودم گفتم پاشم یه خرده مسقطی درست کنم رفتم دیدم نشاسته داریم و داشتم دست به کار می شدم که یهو دیدم ای داد بی داد گلاب نداریم برا همین بی خیال شدم و دیگه وسایلو جمع کردم گذاشتم سر جاش و اومدم دوباره نشستم جلو تلوزیون! ساعت دوازده و نیم بود که پیمان زنگ زد گفت دارم می یام منم تعجب کردم گفتم چه زود تو که تازه رسیدی که؟اونم گفت دیگه کاری نداشتم آخه،گفتم بیام دیگه!منم گفتم باشه بیا مواظب خودت باش اونم گفت باشه و می خواست خداحافظی کنه که گفت راستی جوجو یکی از اون کشک .بادمجون ها رو از فریزر دربیار تا یخش وا بشه تا بعدا برا شام بخوریمش گفتم باشه و دیگه اون خداحافظی کرد و قطع کرد منم نشستم و اینارو نوشتم! فک می کردم پیمان ساعت پنج شش بیاد چون با مترو رفته بود و معمولا با مترو که می ره یه خرده دیرتر می رسه ولی امروز چون زود راه افتاده فک کنم تا ساعت سه یا نهایت تا سه و نیم برسه اینکه میگه کاری نداشتم زود اومدم الکی میگه چون از دست مامانش ناراحت بوده دیگه رفته سنده رو داده و برگشته.جالبه که مادرش با اینکه پیمانو خودش بزرگ کرده ولی انگار شناختی که باید از بچه خودش داشته باشه رو نداره من با اینکه هشت سال بیشتر نیست که پیمانو می شناسم ولی می دونم که با وجود تمام اخلاقهای بدش چقدر پاک و صادق و بی غل و غشه و اهل کلک زدن به کسی و بالا کشیدن مال و منال و خونه کسی نیست پیمان همونطور که همه تون می دونید یه سری اخلاقاش بده و غیرقابل دفاعه ولی چندتا چیز خوب تو وجودشه که من هرگز نمی تونم اونارو انکار کنم مگه اینکه به قول آبام آللاهیمنان دوئنم که بخوام انکارشون کنم اونم اینکه هرگز اهل دروغ گفتن نیست و خیییییییییییلی آدم صادقیه و هرگز هرگز هرگز حتی اگه به ضررش هم باشه ندیدم دروغ بگه یه خصلت دیگه ای هم که داره اینه که هرگز اهل نارو زدن به کسی نیست و خیییییییییییلی ذاتش پاکه ولی متاسفانه مامانش بس که بدبینه براش فرقی نمی کنه انگار همونجور که ممکنه در مورد من فکر بد بکنه و فک کنه که در پی چاپیدن و بالا کشیدن پولش و کلک زدن بهش هستم در مورد بچه های خودشم دقیقا همینجوری فکر می کنه و مایه تاسفه!.آدم می مونه چی بگه خیلی بده که آدم انقدررررررررررر بدبین و منفی باف باشه بعضی وقتها که آدم این چیزارو می بینه به اون گفته قرآن ایمان می یاره که میگه بسیاری از ظن و گمانها گناهه.تورو خدا غریبه ها که پیشکش ولی سعی کنید بچه های خودتونو خوب بشناسید تا خدای نکرده یه روزی اینجوری با گمان و قضاوت نادرست دلشونو نشکنید که خییییییییییییییییییلی گناه بزرگیه! دیشب دلم خییییییییییییییییییلی به حال پیمان سوخت عزیزترین کس آدم تو دنیا مادرشه وقتی اونم اونجوری در مورد آدم فکر بکنه آدم کی رو داره که به مهربونیش تکیه کنه و دلش قرص باشه؟ تو دنیا آدمو هر کی هم انکار بکنه مادرشه که از هر لحاظ بهش ایمان داره ولی وقتی مادر آدم هم بدتر از همه به آدم اعتماد نداشته باشه اون آدم کی رو داره که قبولش داشته باشه؟

 

*گلواژه*

ای کسانی که ایمان آورده‏‌اید، از بسیاری از گمانها بپرهیزید که پاره‌‏ای از گمانها گناه است»

آیه 12 سوره حجرات‌

 

 

 

 

 

 

 

 


سلاااااااام سلاااااااام سلاااااام سلاااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که دیروز بعد از خوردن صبونه بلند شدیم لباس پوشیدیم و پریدیم تو گل پسر تا بریم تعویض .پلا.ک ورد.آورد برا عوض کردن پلاک ماشین، سمت آزادگان پیمان جلوی یه پلیس.+.10 وایستاد گفت جوجو بپر برو بالا از اینا بپرس ببین اگه ما پلاکو عوض کردیم و پلاک تهرانو زدیم رو ماشین باید کارت.سوختم که این پلاک روشه عوض کنیم یا نه؟منم رفتم پرسیدم گفتند نه نیازی به عوض کردن کارت.سو.خت نیست چون کار.ت سو.خت متعلق به اون ماشینه،حالا هر پلاکی که روش باشه مهم نیست این کارت ثابته!اومدم به پیمان گفتم اونم گفت خوب شد چون اینجوری دیگه لازم نیست چند ماه هم منتظر کارت.سو.خت بمونیم.دیگه سوار شدم و پیمان راه افتاد رفت جلوی یه زیرا.کسی نگه داشت گفت من برم از سند مامان چندتا کپی بگیرم بیام گفتم باشه برو ولی گوشیتو بده تا تو می یای منم یه زنگ به معصومه بزنم گفت باشه و گوشیشو داد و رفت!منم زنگ زدم یه هفت هشت دقیقه ای با معصومه حرف زدم .یه خرده از نمره ها حرف زدیم و گفت همش هر روز دارم سایتو نگاه می کنم فعلا هیچکدوم از نمره های میان ترم و عملیتو نذاشتند وگرنه بهت خبر می دادم منم ازش تشکر کردم و یه خرده هم در مورد اکبری حرف زدیم و گفت که الان هفتادو پنج روز اینجوراست که دیگه خبری ازش نیست و بچه هاش نمی ذارند بیاد سراغ من و . منم گفتم ولش کن اکبری به درد تو نمی خوره مرد اگه زنی رو بخواد بخاطرش جلوی عالم و آدم می ایسته و از این حرفها، اونم یه خرده گفت نه اون سنش بالاست و آدما سنشون که می ره بالاتر دیگه مثل جوونها فکر نمی کنند که سر یه زن بیان با عالم و آدم بجگند و اون الان بیشتر به فکر مصلحت زندگی بچه هاشه و از اونجایی که خییییییییییییلی پدر نمونه ایه و خییییییییییییلی اونارو دوست داره نمی خواد ارث و میراثش دست یکی دیگه بیفته خونه اش تو گوهردشت چندین میلیارد می ارزه و از این حرفها.بعدشم گفت می خوام اسفند ماه برم منت کشی و باهاش آشتی کنم و به همون صیغه رضایت بدم و .منم اعصابم خرد شد و گفتم من دیگه نمی دونم به تو چی بگم برو هر کاری دلت خواست بکن ولی اگه عقل داشته باشی اینکارو نمی کنی .نمی دونم جای مغز تو سرش چیه؟؟؟اصلا نمی دونه داره چیکار می کنه تا حالا صد بار اون گفته ما به درد هم نمی خوریم این رفته منت کشی کرده و یکی دو ماه با هم بودند باز مرده ول کرده و گفته ما به درد هم نمی خوریم باز این رفته سراغش.حالام اسفند ماه می خواد بره سراغش!می گه تولدمو می خوام بهونه کنم برم بهش پیام بدم.خلاصه که به قول شهرزاد عقل ای وای هوش ای وای!دیگه پیمان کپی هارو که گرفت و اومد منم با اعصاب خرد از دوست تهی مغزم خداحافظی کردم و راه افتادیم سمت تهران،رسیدیم تعویض.پلا.ک دیدیم جلوش یه صف طولانیه که نگو صفه تا چند تا خیابون اطرافشم کشیده شده بود پیمان گفت با این اوضاع امروز نمی تونیم ما کاری بکنیم گفتم خب بریم بپرسیم ممکنه کاراشو بکنند و نصب پلاکو می ذاریم فردا پس فردا می یاییم امروز چون شنبه است انقدررر شلوغه، وسط هفته خلوت تر میشه.دیگه همون بیرون تو خیابون یه جای پارک پیدا کردیم و ماشینو گذاشتیم رفتیم تو،اول رفتیم سالن چهار گفتند باید برید سالن یک از مسئول فنیش بپرسید برگشتیم رفتیم سالن یک پرسیدیم گفتند باید ماشینو بیارید تو و قبض ورود بگیرید تا بقیه کاراشو بگیم چیکار باید بکنید که پیمان هم گفت با این صفی که هست تا ساعت سه چهار طول می کشه تا ما ماشینو بیاریم تو که تا اون موقع هم اینا تعطیل کردند بریم فردا صبح زود بیاییم .دیگه راه افتادیم و اول رفتیم تعاونی پیمان اینا و پیمان نمی دونم چه کاری داشت اونو انجام دادو بعد برگشتیم کرج و رفتیم یه خرده وسایل پیتزا از سوپر میوه گرفتیم و بعد برای زیتون و پنیر پیتزا رفتیم گرین.لند (که یه مغازه مکانیزه بزرگ سبزیجات آماده است و سمت خونه خودمونه)ازش یه بسته پنیر پیتزا و یه مقدار زیتون بی هسته با دو تا کشک بادمجون آماده یکی برا خودمون و یکی برا پیام و یه بسته هم میرزا.قاسمی آماده گرفتیم و سوار شدیم رفتیم خونه،تو خونه هم یه چایی خوردیم و تا پنج خوابیدیم و پنج بلند شدیم من اول خمیر پیتزارو آماده کردم و گذاشتم وربیاد و بعد وسایل پیتزارو آماده کردم و گذاشتم کنار تا خمیره آماده بشه و درستش کنم!بعد از ظهری که خوابیده بودیم گوشیمو سایلنت کرده بودم بعد که بلند شدیم یادم رفته بود صداشو باز کنم رفتم دیدم از خونه آیهان بهم زنگ زدن و من متوجه نشدم برا همین گوشی پیمانو گزفتم و رفتم به گوشی مامان زنگ زدم و یه خرده باهاش حرف زدم بعد گفتم گوشی رو داد به زهرا و قضیه سایلنت بودن گوشی رو بهش گفتم و خلاصه یه خرده با هم حرف زدیم و بعد گفت که آبجی می خواستم یه کمکروانشناسی بهم بکنی شاگردای کلاسم خیلی پرخاشگر و شلوغند و پدرمو درآوردن و از اونجایی هم که مدرسه غیر.انتفاعیه به ما می گن که کاری بهشون نداشته باشیم که مبادا ناراحت بشن گفتم ازت راهنمایی بگیرم ببینم من با اینا چیکار کنم؟ منم یه خرده راهنماییش کردم و بعدش یه خرده حرف زدیم و خندیدیم تا اینکه خداحافظی کردیم و اون رفت و منم اومدم اول میرزا.قاسمیه رو گذاشتم گرم شد و آوردم خوردیم و بعدم شروع کردم به درست کردن پیتزا قرار بود سه تا پیتزا درست کنم یکیشو بخوریم یکیشو فردا بدیم پیام ببره باشگاه و سومیه رو هم فردا شب بخوریم یعنی دو تاشو قرار بود درست کنم و مواد سومی رو بذارم کنار و فردا شب درستش کنم خلاصه اولیه رو که درست کردم چون میرزا.قاسمی هم خورده بودیم من زیاد گشنه ام نبود دو تا تیکه بیشتر نخوردم پیمان ولی می گفت گشنمه و بیشتر خورد بعد از اینکه اولی رو خوردیم رفتم دومیه رو گذاشتم بپزه تا ببریمش برا پیام که از شانسم نمی دونم موادشو زیاد ریخته بودم یا پنیرشو کم که وقتی پخت خواستیم ببریم کلا از هم پاشید البته نه اونقدر که نشه خوردش ولی اینکه بخوای ببری برا کسی یه خرده ضایع بود.دیگه مجبور شدم برم خمیر اون سومیه رو که گذاشته بودم تو فریزر برا فردا شب، دربیارم بذارم یخش واشه تا دوباره یکی دیگه درست کنم .خلاصه سرتونو درد نیارم تا یک و نیم نصف شب ما داشتیم پیتزا درست می کردیم، دیگه یک و نیم آماده شد و گذاشتیم خنک شد بسته بندیش کردیم و گذاشتیم تو یخچال و نزدیکیهای دو بود که دیگه رفتیم خوابیدیم!حالا دیشب پیمان می گفت صبح زود بلند بشیم و بریم پلاک ماشینه رو عوض کنیم حتی همون موقع به پیام هم زنگ زد که بیا مال تورو هم ببریم عوض کنیم بکنیمش پلاک .تهران(مال اون 68 کرجه) که اونم گفت من پلاکمو دوست دارم و نمی خوام عوضش کنم پیمان گفت ولی من فردا می رم مال خودمو عوض می کنم اونم گفت برو! تا اینکه دیشب خبر رسید که تهران بخاطر اون هوا.پیمای اکرا.ینی که س.پا.ه زده باز به هم ریخته و مردم ریختند جلو دا.نشگا.ه شری.ف و د.ا.نشگا.ه امیر.کبیر و شلو.غ کردند برا همین پیمان گفت ولش کن فردا نریم خطریه بذاریم یه وقت دیگه بریم به جاش فردا بریم نظر.آبا.د یه سر بزنیم!برا همین امروز ساعت نه اینجورا بلند شدیم و صبونه خوردیم ده و نیم یازده بود که راه افتادبم سمت نظر.آباد البته قبلش رفتیم غذای پیامو بهش دادیم و یه سه کیلو هم از یه جا گردو خریدیم یک و نیم برا خودمون یک و نیم هم برا مامان پیمان و بعد راه افتادیم سمت نظر.آباد،ساعت دوازده و نیم رسیدیم و من بعد از اینکه لباسامو عوض کردم یه چایی گذاشتم و بعدشم اینارو نوشتم پیمان هم رفت یه دست دیگه در حیاطو رنگ بزنه دیگه لایه آخره و بلاخره رنگ مشکیه محو شد و در یه دست طوسی شد با حاشیه های قهوه ای، خلاصه اینجوریا دیگه.فعلا تا عصر اینجاییم و عصری می خوایم برگردیم،برا ناهار هم از پیتزای دیشب آوردیم که بخوریمخب دیگه من برم می خوام یه خرده کتاب بخونم شمام مواظب خودتون باشید از دور می بوسمتون بوووووووووووووووس فعلا باااااااااااااای 

 

*گلواژه*

*شش حدیث در مورد مدارا کردن با مردم*

 

رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

عاقل ترین مردم کسى است که بیشتر با مردم مدارا کند.

 

رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

هر کس را که بهره اى از مدارا داده اند، بدون شک بهره اش را از خیر دنیا و آخرت داده اند.

 

امام حسین علیه السلام :

هر کس فکرش به جایى نرسد و راه تدبیر بر او بسته شود، کلیدش مداراست.

 

امام على علیه السلام :

حکیم نیست آن کس که مدارا نکند با کسى که چاره اى جز مدارا کردن با او نیست.

 

پیامبر صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :

هر کس از مدارا بى ‏بهره باشد، از همه خوبى‏ها بى ‏بهره مانده است.

 

امام على علیه ‏السلام :

تو را سفارش مى‏ کنم به مداراى با مردم و احترام به علما و گذشت از لغزش برادران (دینى)؛ چرا که سرور اولین و آخرین، تو را چنین ادب آموخته و فرموده است : «گذشت کن از کسى که به تو ظلم کرده ، رابطه برقرار کن با کسى که با تو قطع رابطه کرده و عطا کن به کسى که از تو دریغ نموده است».

 

پس مدارا کنیم چه با دوست چه با دشمن که شاعر میگه:

***آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است 

با دوستان مروت با دشمنان مدارا!***

 

 


سلااااااااام سلااااااااام سلااااااااام سلااااااااام خوبید منم خوبم! اومدم فقط یه سلام بدم و برم اینجا چند روزه داره برف می یاد ولی از دیشب رو زمین نشسته و هنوزم داره می یاد و خدارو شکر بابت این نعمت بزرگ که به ما ارزانی داشته دیشب زنگ زده بودم بابا خیییییییییییییییییلی خوشحال بود و می گفت که اونجام کلی برف اومده  بازم خدارو شکررررررررررررررررر 


سلاااااااام سلااااااام سلااااااااام سلااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که اومدم دو نکته کوتاه بگم و برم چون رگ گردنم چند روزیه که بدجور گرفته و نمی تونم سرمو زیاد پایین بندازم چون درد می گیره باید یه خرده بهش استراحت بدم تا خوب شه اما نکات کوتاهی که می خوام بگم یکیش اینه که تو روز حتما سه لیوان آب بخورید. چرا؟؟؟ برا اینکه آب هم پوستتونو خوشگل و صاف و شفاف می کنه و حالت کشسانی اونو حفظ می کنه و نمی ذاره چروک بشه و جوان نگهتون می داره هم سموم بدنتونو دفع می کنه هم دستگاه گوارشتونو تنظیم می کنه و نمی ذاره که یبوست بگیرید و. هزارتا خواص دیگه که دیگه من نمی نویسم اینجا و خودتون برید سرچش کنید بخونید.اما چرا سه لیوان؟! برا اینکه اطلاعات در مورد هشت لیوان آب در روز ضد و نقیضه و یکی میگه بخورید خوبه،اون یکی میگه نخورید ضرر داره! ما می یاییم حد وسطو می گیریم که اگرم ضرری داشت متوجه ما نشه حالا حد وسط میشه چهار لیوان،ولی برا من حد وسطش همون سه لیوانه و به نظرم کافیه چون خودم خوردن هشت لیوان آبو تجربه کردم و اصلا به کسی توصیه نمی کنم چون هشت ماهی که من روزی هشت لیوان آب می خوردم به انواع دردا مبتلا شدم که بدترینش کلیه درد و مثانه درد بود به نظرم هشت لیوان یه خرده افراطیه و پدر کلیه و مثانه رو درمی یاره و بهشون خیییییییییییلی فشار می یاره همون سه لیوان منطقی تره! اونم اینجوری که یه لوانشو ناشتا به محض بلند شدن از خواب بخورید که خوندم خیلی برا بدن مفیده و سموم بدنو دفع می کنه و پوستم عالی می کنه مخصوصا اگه آب ولرم بخورید (بیشتر توضیح نمی دم خودتون خواصشو برید بخونید) لیوان دومو ظهر بخورید اگه نیم ساعت قبل غذا باشه که عالیه و لیوان سوم رو هم قبل از خواب بخورید!.اگه فکر می کنید که ممکنه نصف شب اذییتتون کنه و مجبور بشید وسط خوابتون بلند شید برید دستشویی، دو ساعت قبل از اینکه بخوابید بخورید که تا موقع خواب دستشویی هم رفته باشید و با خیال راحت بخوابید! این از این !.نکته دومی که می خوام بگم اینه که من چون اکثرا یه کتاب دستمه و دارم می خونم این کتابو همش می ذاشتم روی میز عسلی بغل مبل و این برا ما شده بود معضل، از اونجایی که پیمان خان به نظم و ترتیب خونه خیلی اهمیت میده تا من این کتابو یه لحظه می ذاشتم زمین و می رفتم دنبال کاری برمی گشتم می دیدم نیست و یه خرده دنبالش می گشتم و بعدش می فهمیدم که آقا برده گذاشته تو کتابخونه و من مجبور می شدم دوباره برم بیارمش و یه خرده هم بهش غر بزنم که چرا اینکارو می کنه و از اونجام که پیمان کلا کار خودشو می کنه و توجهی به غرهای من نداره دوباره یه ثانیه از کتاب غافل می شدم منتقل می شد تو کتابخونه و دوباره باید می رفتمش می آوردمش .این قضیه همینجور ادامه داشت تا اینکه یه روزی یکی از همسایه هامون یه جعبه ام دی اف گذاشته بود پشت در کنار سطل آشغال که بندازه دور،ما دیدیم جعبه اش هم صحیح و سالمه هم تر تمیزه ورداشتیم آوردیمش بالا و حسابی تمیز و استرلیزه اش کردیم و پیمان گفت بذاریم زیر گلدون زنبورک جلو پنجره یه خرده بیاد بالاتر تا بهتر نور بخوره(زنبورک اسم یکی از گلامونه. در واقع اسم این گل که حالا عکسشم می ذارم ببینید گل گندمه ولی پیمان اسمشو گذاشته زنبورک، حالا رو چه اساسی نمی دونم !؟ خلاصه الان سالهاست که بهش می گیم زنبورک.کلا گلای ما اسمهای خاصی دارند که پیمان روشون گذاشته و به همون اسم هم صداشون می کنیم مثلا به حسن یوسف می گیم حسن آقا!.یا یه گلی داریم که نمی دونم اسمش چیه ولی بهش می گیم خانوم صادقی، چون املاکیه سر کوچه مون آقای صادقی بهمون داده و از اونجام که گلا همشون خانومند بهش می گیم خانوم صادقی، یا یکیشون هست چون ساقهاش حالت زیگزاگی دازه بهش می گیم خانم زیگزاگی و خلاصه اسامی اینجوری که تو خونه ما زیاده!کلا پیمان اسم چیزی رو ندونه یا یادش نیاد سریع یه اسم دیگه براش می ذاره مثلا بعضی وقتها اسم کنترل تلوزیون یادش می ره میگه میکروفون کو؟منم چون می دونم که منظورش کنترله پیداش می کنم میدم دستش یا یه وقتهایی ملاقه می خواد تا یه غذایی چیزی بکشه می گه اون شیپورم بیار منم می فهمم که ملاقه می خواد.).خلاصه گذاشتیمش زیر زنبورک و اومد بالا و براش بهتر شد! از اونورم چون داخل جعبه خالی بود من داشتم فکر می کردم که چیکار بکنیم و چی توش بذاریم که یهو پیمان رفت کتابای منو که رو میز کنار مبل بودند آورد و چید توش و گفت از این به بعد این کتابای دم دستیتو بچین تو این تا خونه مرتب بمونه منم دیدم راست میگه فکر خوبیه و اینجوری دیگه کتابام دم به دقیقه منتقل نمیشن تو کتابخونه که حرص بخورم از اونورم دم دستم هستند و هر وقت خواستم راحت ورمی دارم می خونم و می ذارم سر جاشون، برا همین از این فکر استقبال کردم و از اون موقع دیگه اون جعبه شد کتابخونه دم دستی من و خیییییییییییییلی به دردم خورد! خیبیییییییییییییییلی هم دوستش دارم چون احساس می کنم بودن کتاب تو هال هالمونم خوشگل کرده چون کتابخونه بزرگم تو یکی از اتاقهاست و زیاد تو دید نیست ولی این فسقلی بالای هاله و دیدن چند تا کتاب توی اون حس و حال قشنگی به آدم میده.اینو گفتم برا اینکه بگم شمام تو خونه تون برا چیزایی که حس می کنید نظم خونه رو به هم می زنند یه چیز دم دستی اینجوری تعبیه کنید (مثلا اسباب بازهای بچه ها یا کیف و کتاباشون یا. هر چیزی که فکر می کنید زیاد استفاده میشه و باید وسط خونه باشه ولی اوضاع رو آشفته می کنه اینکارو بکنید تا هم در دسترستون باشند هم خونه مرتب باشه و هم یه قشنگی و زیبایی خاصی به محیط زندگیتون بده و حالتونو خوب کنه) .خلاصه خواهر اینجوریا دیگه اینم از نکته های من.می گم مثلا می خواستم کوتاه بنویسم بازم شد شاهنامهمن دیگه برم تا این گردن بیشتر از این به باد فنا نرفته .از دور می بوسمتون مواظب خود گلتون باشید بووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااای 

راستی امروز تولد آیسله نه؟! فک می کنم اینجور باشه حالا برم تقویمو نگاه کنم اگه بود یه تبریکی بگم

 

*گلواژه*

هرگز هرگز هرگز در زمان عصبانیت تصمیم نگیرید که خطرناکترین و غیر منطقی ترین تصمیمها مال زمان عصبانیت هستند و بیشترین آسیبهارو به خودمون و اطرافیانمون و زندگیمون می زنند !

 

اینم عکس کتابخونه فسقلی من همراه با خانوم زنبورک

 

 

 

 

 

 


سلاااااااام سلاااااااااااااام سلاااااااااااااام سلاااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! اومدم فقط یه سلام بدم برم اینجا هوا خیییییییییییییییییییلی خیییییییییییییییییییلی سرده و همه جا قندیلهای یخ از در و دیوار آویزون شده و یه سوزی می یاد که نگووووووووووووو ما الان بیرونیم با اینکه من کلاه سرم گذاشتم و اونو تا زیر ابروهام پایین کشیدم و شال گردنم چند دور پیچوندم دور گردنم و صورتم رو هم باهاش پوشوندم و فقط چشام بیرونه و یه پالتوی کت و کلفت هم تنمه ولی دارم از سرما می لرزم دیشب زنگ زده بودم بابا می گفت اونجام خیییییییییییییییییییلی سرده و تف می کنی رو هوا یخ می زنه خییییییییییییییییییلی مواظب خودتون باشید 


سلاااااام سلاااااااااام سلاااااااااام سلااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که دیروز بعد از اینکه غذای پیامو دادیم و برگشتیم، سمت میدو.ن کر.ج (اسم یکی از میدونهای اینجاست بهش کرج می گن) دیدیم یه جشنی به اسم شاد.پیمایی.عروسکهای.غول.پیکر به مناسبت. دهه.فجر از طرف کانو.ن پرو.رش.فکری.کودکان بر پائه یه سری عروسک خییییییییییییلی گنده که فک کنم سه چهار متر قد داشتند، داشتند تو خیابون کنار بچه ها و بزرگترایی که پرچم و بادکنک و آرم کانو.ن دستشون بود راه می رفتند تا برسند به میدون شهدا و جلوی اونا هم چندتایی پسر نوجوان پشتک ن می رفتند و یه عده شون هم نوارهای دراز رنگی تو دستاشون می چرخوندند و جلوی همه شونم یه ماشین که پشتش بلندگو داشت می رفت که ازش آهنگهای کارتنهای دهه.شصت بلند پخش می شد مثل خونه.مادربزرگه و هادی و هدی و باز باران با ترانه و مدرسه موشها و ای سرزمین من و .جمعیتی هم باهاشون راه افتاده بودند و عکس و فیلم می گرفتند یه فیلمبردار هم از طرف صدا و سیما داشت فیلمبرداری می کرد که شب تو اخبار .کانال.الب.رز نشونشون دادخلاصه خییییییییییییییییلی برنامه شادی بود خیییییییییییییییییلی هم خاطره انگیز بود آهنگهایی که گذاشته بودند برا من کلی روزای بچگیمونو تداعی کرد و یه حس خییییییییییییییییلی قشنگی بهم داد من تمام میدون .کرج تا نزدیکای میدون .شهدا آهنگارو باهاشون خوندم و یه سری هم عکس ازشون انداختم صدای بلندگوشون بلند بود و صدای آهنگا تموم خیابونو پر کرده بود چون آهنگای اون موقعها بود انگار یه جورایی شادی از سرو روی خیابون می بارید مخصوصا وقتی صدای مادربزرگه یهو می پیچید که

دل وقتی مهربونه 

شادی می یاد می مونه

 خوشبختی از رو دیوار

 سر می کشه تو خونه

یا وقتی تو آهنگ باز باران با ترانه می گفت

 توی جنگلهای گیلان

 کودکی ده ساله بودم

 ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﺮﻡ

 نرم ﻭ ﻧﺎﺯ

 ﺴﺖ ﻭ ﺎﺑ

ﺑﺎ ﺩﻭ ﺎ ﻮﺩﺎﻧه

ﻣ ﺩﻭﺪﻡ ﻫﻤﻮ ﺁﻫﻮ،

ﻣ ﺮﺪﻡ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺟﻮ،

ﺩﻭﺭ می گشتم  ﺯ ﺧﺎﻧﻪ

یا وقتی که می گفت هادی هدی عروسکا کجایید؟.

خلاصه که خواهر خییییییییییلی حس و حال قشنگی بود و انگار من یه بار دیگه کودک شده بودم و داشتم با جست و خیزهای شاد کودکی اون جمعو همراهی می کردم و لذت می بردم و روحم سبکبار و رها همراه با اون عروسکها بین اون جمعیت داشت راه که نمی رفت بلکه از خوشی  پرواز می کرد.دیدن آرم کانو.ن پرورشی.کودکان هم دست بچه ها منو یاد مجله های.رشد اون موقع انداخته بود که هر ماه یه بار بهمون می دادند و من وقتی می گرفتم تا از مدرسه برسم خونه و بخونمش از شدت خوشحالی دل تو دلم نبود بعضی وقتها از شدت شور و شوق اصلا نمی تونستم تا خونه صبر کنم تو راه مدرسه تا خونه می خوندم و تمومش می کردم اصلا یکی از دلایل کتابخون شدن من "علاوه بر الگو برداری از شهرزاد به عنوان خواهر بزرگ و کتابخون که خیییییییییییییلی تو این قضیه نقش داشت و تا عمر دارم ازش ممنووووووووووووونم" همون مجله .های .رشد اون موقع بود که عاشقشون بودم و خوندن اونا و تماشای نقاشیهای قشنگ توشون یکی از لذتهای دوران بچگیم بود. چه روزای نابی بودند اون روزا یادشون هزاران بار بخییییییییییییییییییییییر!.یه سری عکس ازشون می ذارم که ببینید .اگه دیدید وبلاگ یه ذره دیر بالا می یاد بخاطر عکسهاست یه خرده صبوری کنید تا عکسها باز بشن ایشالا که خوشتون بیاد هرچند که این عکسها نصف ماجراست و صدای اون آهنگارو کم داره تا به شما هم همون حس و حالی دست بده که به من دست داده بود .خب دیگه من می رم شمام برید عکسارو ببینید از دور می بوسمتون و براتون روزهای روشن و پر از حس و حال زیبا آرزو می کنم اااااااااااااااااااالهی که همیشه شااااااااااااااااااااااد باشید بوووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااااای

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


سلاااااااااام سلاااااااام سلاااااااام سلاااااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که دیروز صبح می خواستم یه فکس به دانشگاهمون بفرستم تا مجوز انتخاب.واحد برام صادر کنند تا بتونم پایان.نامه رو انتخاب کنم چون من همه واحدامو خوندم فقط مونده واحد پایا.ن نامه و از اونجایی که تعداد واحدهایی که می خوام انتخاب کنم کمتر از حد مجازه سیستم اجازه انتخاب. واحد بهم نمی داد برا همین کارشناس. رشته مون گفت که باید یه فکس برا رییس.دانشگاه بفرستی تا سیستمو برات باز کنیم تا بتونی انتخاب.واحد کنی منم دیروز اومدم متنشو نوشتم از اونجایی که خط من خرچنگ قورباغه است پیمان گفت بذار من همونو دوباره روی یه برگ دیگه بنویسم گفتم باشه و نشست نوشت و حالا ما همیشه می رفتیم فکسامونو از کافی.نت سر کوچه مون می زدیم ایندفعه پیمان گفت بذار دستگاه فکسو از بالای کمد بیارم ببینم اگه جوهرش خشک نشده با خط تلفن خودمون بفرستیم(یه دستگاه. فکس مارک. brother سالهاست که بالای کمد دیواریمون همینجور بلااستفاده افتاده،انگار اینو پیمان سالها قبل از شرکت زن داداشش اینا که تو کار این دستگاهها بودند خریده همون زن داداشش که الان با دخترش کانادا زندگی می کنه زن علی همون داداشش که قبلا هم بهتون گفتم دو تابعیتیه و هم تابعیت اینجارو داره و هم سیتیزن کاناداست و اینجا شرکت داره و شش ماه ایرانه و شش ماه کانادا). دیگه رفتیم دستگاهه رو آوردیم پایین و راه انداختیم و یه کپی گرفتیم دیدیم جوهرش خشک نشده و کار می کنه،دیگه پیمان با همون فکسه رو فرستاد و منم زنگ زدم ازشون پرسیدم و گفتند که رسیده دستشون و واضح هم هست .خلاصه کار فکسمون انجام شد و من زنگ زدم به خانم.لنگر.نشین (کارشناس.رشته.مون) بهش گفتم که فکسه رو فرستادم حالا برم شهریه رو بریزم؟ گفت سیستم از بیست و ششم برات باز میشه برا همین شهریه رو هم بذار همون موقع بریز گفتم باشه و بعد گفت برات تو کانال. تلگراممون پیغام گذاشته بودم دیدی؟ گفتم آخه من که تلگرام ندارم که! گفت من نمی دونستم وگرنه بهت زنگ می زدم استاد.گل.پور (استاد راهنمامون) گفته که پرو.پوزالتو دوباره براش ایمیل کنی تا اصلاحش کنه گفتم باشه و ازش تشکر کردم و بعد از قطع کردن تلفن،اول پرو.پوزالمو برا استاد ایمیل کردم و بعدم بلند شدم آماده شدم رفتیم بیرون، می خواستیم بریم کتابخونه با کامپیوتر اونجا یه سوئیت برا 23اسفند برا شمال رزرو کنیم و از اونجام بریم نون بگیریم.خلاصه راه افتادیم سمت کتابخونه و اونجام اول من کارتمو که یک بهمن اعتبارش تموم شده بود تمدید کردم و بعدم خواستیم از سیستمشون استفاده کنیم که دیدیم اینترنتشون قطعه و برا همین من رفتم پنج تا کتاب انتخاب کردم تا اونجا رفتنمون بیهوده نشه و آوردم تاریخ زدند و ورداشتیم راه افتادیم اول رفتیم نون گرفتیم و بعدم برگشتنی سر راه دو کیلو بادمجون و یه خرده فلفل گرفتیم و سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم خونه!توی خونه هم یه چایی خوردیم و یه ساعتی خوابیدیم بعدم بلند شدیم و من نشستم یه ساعتی کتاب خوندم و پیمان هم خونه رو جارو کشید و اینور اونورو گردگیری کرد!ساعت هفت اینجورام یه خرده قرمه سبزی تو فریزر داشتیم آوردیم گرم کردیم و یه کته کوچولو هم درست کردیم و نشستیم شام خوردیم و بعدم من رفتم صورتمو شستم و اومدم نشستیم یه چایی خوردیم و بعدم حا.شیه رو نگاه کردیم و ساعت ده هم دو قسمت از سریال .ما.نکنو گرفته بودیم اونو نگاه کردیم و ساعت یک هم گرفتیم خوابیدیم!.امروزم ساعت نه بلند شدیم و صبونه خوردیم قرار بود از طرف یه شرکتی بیان فیلترهای .دستگاه.تصفیه .آبو عوض کنند که ساعت یازده اومدند و منم رفتم تو اتاق و رو تخت دراز کشیدم یه خرده کتاب خوندم و یه خرده هم با گوشیم مشغول شدم تا اینکه رفتند و اومدم یه خرده اوضاع آشپزخونه رو مرتب کردم و بعدشم آماده شدم و لباس پوشیدیم و راه افتادیم به سمت بیرون، قرار بود پیام بیاد برا خودش غذا ببره که تا ساعت دوازده پیداش نشد و دوازده به بعدم پیمان خان بهش زنگ زدند و فرمودند تو نیا ما برات می یاریم اونم نه با ماشین خودمون ها نه، بلکه هلک و هلک با اتوبوس، اون عوضی بیست و چهار ساعته با دوستای عوضی تر از خودش با اون ماشین تو خیابونا ویراژ میده و با این دختر و اون دختر اینور اونوره اونوقت غذاشو ما باید علاوه بر زحمتی که برا درست کردنش می کشیم خودمونونم ببریم برسونیم بهش که مبادا به زحمت بیفتهحالا باز آدم قدردانی باشه یه چیزی.انقدررررررررررر پر رو و ابلهه که شعورش نمی رسه یه تشکر از آدم بکنهخلاصه که خواهر اینجوریا دیگه.فعلا ما تو اتوبوسیم و داریم برا آقا غذا می بریم.خب دیگه من برم تا خشممو بیشتر از این اینجا خالی نکردم و شمارو هم ناراحت نکردم.از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید بوووووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااااااای

 

*گلواژه*

بزرگی را گفتند .تو برای تربیت فرزندانت چه میکنی؟

گفت:هیچ کار

گفتند: مگر میشود؟

پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟

گفت:من در تربیت خود کوشیدم،تا الگوی خوبی برای آنان باشم.

فرزندان راستی گفتار ودرستی رفتار پدر ومادر را می بینند ، نه امر ونهی های بیهوده ای که خود عمل نمی کنند!!!

 

 

 

 

 

 


سلاااااااااااام سلاااااااااااام سلاااااااااااام سلاااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که خیییییییییییلی فرصت ندارم فقط اومدم روز زن و مادر رو بهتون تبریک بگم و روی ماهتونو ببوسم و برم 

عزیزای دلم روزتون مباااااااااااااااااااااااااااارک به قول آیهان عزیزم ااااااااااااااااااااااااااااااالهی که هر روز،روز شما باشه،هر لحظه بر وفق مرادتون! از دور می بوسمتون و روز و روزگار خوش و خرمی رو براتون آرزو می کنم از خدا می خوام گذر ایام جز اینکه به خوشیها و شادیهاتون اضافه کنه کار دیگه ای براتون نکنه و تادنیا دنیاست دلاتون شااااااااااااااااااد و تنتون سلامت و عمراتون طولانی و سرشار از  نعمتهای مادی و معنوی  و آرامش و آسودگی( از غمها و مشکلات زندگی ) و لذت و عشق و تفاهم قرین لحظه لحظه های زندگیتون باشه تک تکتونو از ته ته ته اعماق قلبم دوستتون دارم اااااااااااااااااااااااالهی که زنده باشید بوووووووووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووووووس***


سلااااااااام سلااااااام سلااااااااام سلااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که لطفا لطفا لطفا هر وقت که از محیط بیرون به خونه می رسید اولین کاری که می کنید قبل از اینکه به جایی دست بزنید دستاتونو دو دقیقه تمام با آب و مایع دستشویی قشنگ ماساژ بدید و بشویید تا همه میکروبها و ویروسها از بین برند و خدای نکرده به هیچ مریضی مخصوصا کرونا ویروس مبتلا نشید یادتون باشه قبل از خوردن هر چیزی هم دوباره اینکارو تکرار کنید(درست قبل از خوردن غذا ، میوه ، چایی یا هر چیز دیگه ای)! شستن دستها بیشتر از هر روش دیگه ای جلوی ابتلای شما به کرونارو می گیره پس این کارو جدی بگیرید و از بچه هاتونم خواهش کنید که اینکارو بکنند یادتون نره که سلامت شما در دستان تمیز شماست! ایشالا که همیشه سلامت باشید 

 

اینم روش درست شستشوی دستا با تصویر 

 

 

 

 

 


 سلااااااااااااام سلااااااااااااام سلااااااااااااام سلااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که اومدم چندتا عکس از برف اون روز و اون سگ کوچولوی شاد بذارم تا ببینید ایشالا که خوشتون بیاد عکسا مال کوچه خودمونه دوتا دونه اش هم مال پارک سر کوچه مونه 

خب بفرمایید اینم عکسا( ممکنه یه خرده دیر باز بشن یه کوچولو صبر کنید )

 

 

 


سلااااااااااام سلااااااااااام سلاااااام سلااااااااااام خوبید؟ منم خوبم!جونم براتون بگه که معصومه یه دعایی برام ایمیل کرده که برای دور موندن از مریضیهای واگیر داره، گفتم اینجا بذارمش تا شما هم بعد از رعایت کامل موارد بهداشتی جهت اطمینان خاطر اونم بخونید که دعا و آیات از نظر روانی آثار خوبی روی روح و روان آدم می ذارند و می تونند تو این شرایط حساس که همه استرس این بیماری رو دارند آرامش روانی خوبی بهمون بدن تا با اتکا به خدای مهربونمون استرسو که سیستم ایمنی بدن رو تضعیف می کنه از خودمون دور کنیم .اااااااااااااااالهی که همیشه سلامت باشید از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید بووووووووووووس فعلا بااااااای

اینم دعا

 

 

 

 

 

 


سلاااااام سلااااااام سلااااااام سلااااااااااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز روز درختکاریه و منم به پاس این روز قشنگ کلی نیلوفر تو دو تا باغچه کوچیک خونه نظر.آبا.د کاشتم تا تابستون نیلوفرام غوغا کنند و از دیدن زیباییشون روحم شاد بشه!گل نیلوفر همیشه منو یاد بچگیهام می اندازه یادتونه مامان یه عالمه نیلوفر تو حیاط خونه می کاشت و صبحها چه غوغایی به پا می شد و چقدررررررررررررر زیبایی گلهاش روحمونو نوازش می کرد و چه حس و حال قشنگی بهمون می داد؟!!!یادش بخیرررررررر امروز صبح بعد از صبونه شال و کلاه کردیم و اومدیم اینجا(نظر.آبا.د) و منم تخم نیلوفرامو با خودم آوردم و بعد از اینکه لباسهامو عوض کردم اولین کاری که کردم کاشتن نیلوفر بود! پای دیوار، دور تا دور باغچه حیاط بزرگه و یه نیم دایره از حلقه های سیمانی تو حیاط خلوت که تابستون توش رز کاشته بودیم و پای خانوم گردوی تو حیاطو نیلوفر کاشتم و یه مقدارم از تخمهاشو دادم به پیمان که تو کوچه،جلوی در، دور خانوم گنجشکی کاشت(اسم درخت جلو درمون زبان گنجشکه که ما بهش می گیم خانوم گنجشکی) یه مقدار از تخمهارو هم نگه داشتم مثل پارسال تو باغچه جلو در خونه کرج بکارم یه خرده اش رو هم با یه مقدار کوچولو تخم ناز رنگی دادم به پیمان که تو باغچه خونه مامانش بکاره.خلاصه که خواهر گل کاشتیم اونم چه گلایی مثل خودتون خوشگل.ایشالا دراومدند حتما همینجا عکساشو براتون می ذارم تا ببینید!.کاشتن گل و گیاه،کاشتن درخت و در کل باغبونی خیییییییییلی حس و حال قشنگی داره مراقبت از یه گیاه، یه گل،دیدن رشد و بالیدنش خیییییییییلی آدمو خوشحال می کنه!ما تو خونه مون خیییییییییلی گل داریم من یه وقتایی می رم لابلاشون و نگاشون می کنم یهو می بینم یکیشون یه برگ کوچیک درآورده یا یکی دیگه شون یه غنچه کوچولو داده یا اون یکی یه ساقه نو از بغلش زده بیرون یا یکی دیگشون یه گل خوشگل ناز داده، نمی دونید چقدررررررررررر خوشحال می شم انگار روحم از اون همه زیبایی به وجد می یاد و شروع میکنه به رقصیدن!حس و حال قشنگیه وقتی با دیدن اونا ناخودآگاه فکرت به این سمت کشیده میشه که توی اون گوشه خونه ات یه گلی در حال متولد شدنه، یه برگی داره سبز میشه و یه سری از فرشتگان سبز دارند اونجا زندگی می کنند و روح طبیعت تو خونه ات جاریه! روح زندگی ، روحی که سرشار از شادابیه.خیییییلی خیییییییییییلی حس قشنگیه.شما چیکار کردید؟ گلی، گیاهی ،درختی ،چیزی کاشتید؟اگه هنوز نکاشتید دست به کار بشید و بکارید که دیگه دو هفته بیشتر تا بهار نمونده و الان وقتشه. خب دیگه من برم گلایی که کاشتمو آب بدم شمام برید به زندگیتون برسید از دور می بوسمتون بووووووووووووس خیییییییییییییییییلی مواظب خودتون و سلامتیتون باشید. راستی اینم بگم و بعد خداحافظی کنم پریشب از یکی از شالهای قدیمیم که استفاده نمی کردم چندتایی ماسک درست کردم برا خودم و پیمان و پیام،نمی دونید چقدر هم خوشگل شد دو لایه هم درست کردم ویروس که سهله هیچی نمی تونه توش نفوذ کنه تازه قابل شستشو هم هست، بیرون می زنیم رسیدیم خونه قشنگ می شوریم و می ذاریم خشک میشه وقتی خشک شد یه دورم قشنگ اتو می کنیم که دیگه کاملا ضدعفونی بشه و برا استفاده دوباره آماده باشه. با خودم گفتم بیرون پیدا نمیشه ولی خلاقیتو که ازمون نگرفتند که،چرا خودمون درست نکنیم؟ کاری نداره که!برا همین دست به کار شدم و خودم تولیدش کردم. داشتم فکر می کردم منظور آقام از سال.تو.لید. ملی.همین بوده بی شک. .تازه موقع درست کردنش هم کلی خندیدیم. ماسک اولو که داشتم درست می کردم کش نداشتیم تو خونه که بهش بندازم رفتم با عرض معذرت، کش یکی از های قدیمیمو بریدم و آوردم که از اون استفاده کنم. پیمان وسطای کار ازم پرسید پارچه چیه؟ گفتم مال یکی از شالهامه که دیگه استفاده اش نمی کنم بعد گفتم تازه کشش رو هم از یکی از هام بریدم! برگشت خیلی جدی بهم گفت: خااااااااک توووووو سرت اونوقت ما اینو می خوایم تو خیابون بزنیم؟منم کلی بهش خندیدم گفتم خب بزنیم کی می فهمه که کش ه؟ مگه روش نوشته ما اینو از کجا کندیم زدیم به این؟؟؟اونم با خنده من تازه فهمید که چی گفته و کلی به حرفی که زده بود خندید.خلاصه که خواهر من با اینهمه کمبود امکانات دو سه تا ماسک از پارچه شال و کش تونستم تولید کنم و بدم دست مردم(منظورم پیمان و پیامه) ولی نمی دونم این دو.لت با اینهمه امکانات و با اینهمه تد.بیر.و امیدی که ادعاشو داره و اینهمه کارخونجات که تحت فرمانش دارند کار می کنند چرا نتونست یه دونه .ماسک دست این ملت برسونه؟ هر روزم اعلا.م می کنند که فلان تعداد .ما.سک و دست.کش و مایع.ضد.عفونی و .که محتکرا.ن دپو .کرده بودند رو ضبط کردند داشتم فکر می کردم همونارو که ضبط  کرده بودند اگه می دادند به مردم،هر کس اندازه مصرف یه سالش، هم ما.سک داشت، هم دست.کش، هم مایع و ژل.ضد .عفونی و هم .دیگه نیازی هم نبود از خودشون هزینه کنند و تولید هم لازم نبود!حالا اونارو می گیرند چیکار می کنند که خبر از ما.سک و این چیزا تو بازار نیست من نمی دونم ؟ فک کنم از محتک.ر.ا می گیرند و فوری صا.درش می کنند و تبدیل به پولش می کنند و می ذارند تو جیباشون.یعنی رسما به می زنه و میشه شاه !.خب بگذریم تا من بیشتر از این حرفای س.یا.سی نزدم و نیومدند کت بسته ببرنم برم .از دور می بوسمتون بووووووووووووووش فعلا بااااااااای✋

 

*گلواژه*

مثل درخت باش

که در تهاجم پاییز هرچه را بدهد،

روح زندگی را برای خویش نگه می دارد.

 

اینم یه نمونه از تولیدات خودم (با اینکه با دست دوختم دوختاشو جوری کار کردم که انگار با چرخ خیاطی دوخته شده.این هنر این تولیدکننده رو می رسونه.بزن به افتخارش)

 

 

 

 

 


سلاااااام سلااااااااام سلاااااااام سلاااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که پیمان صبح ساعت هشت رفت خونه مامانش و منم بعد از اینکه اونو راه انداختم اومدم گرفتم خوابیدم و الان بیدار شدم با اینکه اینهمه خوابیدم نمی دونم چرا بازم خوابم می یاد ولی گفتم بیام یه حالی از شما بپرسم و یه کوچولو بنویسم و برم! این روزا همونجور که می دونید مثل هم داره می گذره دیگه، اکثرا تو خونه ایم و در حال ضدعفونی کردن اینور اونور و دست شستن و این کارا.برا همین دیگه امروز می خوام از کارای روزمره ننویسم چون میشه تکرار مکررات! امروز می خوام بهتون دو تا پیشنهاد بدم در مورد اسکاچ و دستکش آشپزخونه! چند سال پیش(فک کنم پنج شش سال پیش بود هنوز پیمان بازنشست نشده بود) رفته بودیم یکی از نمایندگیهای .ایرا.ن خود.رو تو اتوبان تهر.ان کر.ج، گل پسر اون موقعمونو که 405 بود برده بودیم سرویس، کارش یه خرده طول کشید به ما گفتند برید یکی دو ساعت دیگه بیایید ببریدش ما هم که پیاده بودیم و جای دوری نمی تونستیم بریم اومدیم بیرون، روبروی نمایندگی یه فروشگا.ه.سپه. بود گفتیم بریم ببینیم چی داره، رفتیم توش کلی گشت زدیم و پیمان یه چند بسته حبوبات و شکلات و این چیزا گرفت منم تو قفسه اسکاچهاش چشمم خورد به یه سری اسکاچ که حالت دستمال داشتند به شکل مربع بودند یه چیزی تو مایه های بافت یا قلاب بافی بودند و رنگای خیلی قشنگی هم داشتند سه تا رنگ ورداشتم(زرد و بنفش و صورتی فک کنم )ماشینو که تحویل گرفتیم برگشتیم خونه من صورتیه رو گذاشتم تو آشپزخونه که استفاده کنیم و اون دوتای دیگه رو هم گذاشتم کنار تا وقتی این یکی خراب شد استفاده شون کنم باورتون نمیشه از اون سال تا اونموقع که بیاییم این خونه فک کنم چهارسال اینجورا اون یه دونه همینجور داشت کار می کرد آخ هم نگفته بود اینجا که اومدیم پیمان ور داشته بود باهاش چسب آکواریوم کناره های ظرفشویی رو که داشته آببندی می کرده پاک کرده بود که مجبور شدیم بندازیمش بره از اون موقع هم الان دو ساله زرده رو داریم استفاده می کنیم اونم همچنان کار می کنه. به جز عمر طولانی که این اسکاچها دارند چیزی که باعث شده من ازشون خیییییییلی خوشم بیاد اینه که مثل اسکاچهای دیگه که توشون ابر یا اسفنجه بو نمی گیرند و تبدیل به معدنی برای میکروبها نمیشن من همیشه بعد از اینکه شستن ظرفها تموم شد تمیز می شورمش و از جا اسکاچی آویزونش می کنم، نیست که نازکه سریع خشک میشه و اصلا بو نمی گیره و مثل اون یکی اسکاچها مرطوب نمی مونه که میکروبها و باکتریها توش رشد کنه و بدبو بشه و آدم مجبور بشه ماهی یه بار عوضشون کنه! درسته که مثل اسکاچهای دیگه زبر نیست و بعضی ظرفهایی که لازم سابیده بشند رو نمیشه باهاش سابید ولی به جاش اکثر ظرفارو مخصوصا ظروف تفلونو میشه باهاش بدون اینکه نگران خطو خش افتادنشون باشیم شست! من همه ظرفارو باهاش می شورم به جز اونایی که نیاز به اسکاچ زبر دارند و باید حسابی سابیده بشن برا اونا هم یه سیم گذاشتم تو جا اسکاچی که از اون استفاده می کنم و براحتی تمیزشون می کنم اون سیم انگار مکملی برای این اسکاچه و دیگه برا شستن هیچ ظرفی دچار مشکل نمی شم.حالا عکس این اسکاچهارو آخر پست می ذارم تا ببینیدشون و اگه دوست داشتید بگیرید و ازشون استفاده کنید و از شر اسکاچهای اسفنجی بدبو نجات پیدا کنید!.اما چیزی که می خوام در مورد دستکش بگم .من همیشه هر دستکشی می گرفتم هر مارکی چه مارکهای فرعی و چه مارکهای معروف مثل گل.مر.یم و رز.مر.یم و از این چیزا تو زمان کوتاهی سوراخ می شدند و مجبور بودم تعویضشون کنم مهرماه اون موقع که تو اون خونه کارگر کار می کرد رفته بودیم ابزاری رنگ بخریم پیمان گفت جوجو بذار از این دستکش کارگریها یه جفت سایز اسمالشو (کوچکشو) برات بگیریم ایندفعه با اینا ظرفارو بشور ببینیم دوامشون چقدره اینا چون کارگری اند فک کنم محکمتر از دستکشهای دیگه باشند.خلاصه یه جفت مارک گیلا.نشو گرفتیم آوردیم (دستکش.کارگری.گیلا.ن) و از اون موقع تا حالا دارم استفاده می کنم و همچنان داره کار می کنه و به نظرم خیلی کاری تر از دستکشهای آشپزخونه هست قیمتاشونم مثل هموناست تازه اینکه مارکش گیلا.نه،می گفتند مارک.استا.د.کار از اینا هم محکمتره و دیرتر خراب میشه.خلاصه خواهر گفتم اینم بگم که اگه خواستید دستکش محکمتر و در عین حال باصرفه تر دا شته باشید برید ابزاری و از اینا سایزکوچیکشو بخرید و استفاده کنید (اسمالش اندازه دست ماست لارج و ایناش خیلی بزرگ میشه) فقط تنها چیز بدی که این دستکشها دارند رنگ مشکیشونه که اونم هنر به خرج بدید و با یه سری تزئینات خوشگلش کنید دیگه چاره ای نیست! من خودم همونجوری دارم ازشون استفاده می کنم و فعلا ایده ای به ذهنم نرسیده برا خوشگل کردنش که اگه در آینده کاری براش کردم حتما بهتون می گم خب اینم از پیشنهادات اسکاچی و دستکشی من برای شما.ایشالا که به دردتون بخوره و خوشتون اومده باشه از دور می بوسمتون تو این روزا حسابی مواظب خودتون باشید و حتما برای شستن دست و ضدعفونی کردن اینور و اونور بیشتر از دستکش استفاده کنید تا پوست دستاتون خراب نشه.خب من برم و شما هم بفرمایید عکس اسکاچها و دستکشهای کارگری مارا ببینید و لذت ببرید( واقعاااااااااااا که! چه لذتی!!! هاهاهاها).خیییییییییییییییییییلی دوستتون دارم بوووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااای 

 

*گلواژه*

امروز اگر با یک موقعیت آشفته مواجه شوم، پیش از آنکه تحت تاثیر واقع شده و واکنش نشان دهم،از خود می پرسم:"چقدر اهمیت دارد؟" ممکن است بفهمم که این موقعیت آنقدر اهمیت ندارد که آرامش خویش را قربانی آن سازم!

"تقریبا به همان میزان که اهمیت دارد بدانیم موضوعی چیست؟به همان اندازه هم مهم است بدانیم که چه چیزی اهمیت ندارد" !!!

 

اینم عکس دستکش و اسکاچهای ما 

 

 

 

 


سلااااااااااااااام سمیه جونم تبریک می گم عزیزم که بچه ات دختر شد! مباااااااااااااااااااااارکه بووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووووس

 امروز دو بار از صمیم قلب خوشحال شدم یه بار وقتی که مسیجت رو خوندم و فهمیدم که بچه ات دختره و قراره اسم قشنگش یامور باشه یه بارم وقتی بهت زنگ زدم و دیدم که از ته قلبت خوشحالی! در واقع از خوشحالی تو خوشحال شدم از اینکه دیدم جنسیت بچه ات همونی شد که دلت می خواست .خدارو صد هزار مرتبه شکرررررررررررر عزیزم ااااااااااااااااااااالهی که همیشه شااااااااااااااااد باشی و یامور عزیزم هم به سلامتی به دنیا بیاد و به سلامتی و با دل خوش کنار تو و پدرشو و الیار نازنینم و زیر سایه تون بزرگ بشه و همراه الیار گلم به بیش از اون چیزی برسند که براشون آرزو دارید 

 

اینم عکس نونم(خبر خوشت خستگی رو از تن این شاطر خسته درآورد ااااااااااااااااااااالهی که قدمش پربرکت باشه.صد البته که حتما هست)

 

 

 

 

 

 

 


سلاااااااااام سلاااااااااام سلاااااااااام سلاااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز پنجشنبه آخر ساله هر سال بهتون می گفتم که سر خاک مامان بزرگ رفتید سلام منو بهش برسونید ولی امسال دیگه کسی نمی تونه سر خاک بره و مجبوریم از دور براشون فاتحه بفرستیم حالا من امروز صبح و ظهر برا مامان بزرگ و همه آبا و اجداد پدری و مادری خودمون و عالم و آدم فاتحه خوندم ولی شبم می خوام براشون یس و الرحمن و واقعه بخونم شما هم حتما همراه با یس و الرحمن واقعه رو هم بخونید می گن برای هر مرده ای بخونی باعث آمرزشش میشه .خدا مامان بزرگ عصمت و بابابزرگ فیض الله و خاله فاطمه و پسر خاله جمشید و .و همه آبا و اجداد پدری و مادریمونو همراه با همه اسیران خاک عالم و آدم بیامرزه و در جوار خودش روحشونو قرین رحمت کنه ااااااااااااالهی آمین 

 

*گلواژه*

از امام صادق علیه السلام نقل شده است: سوره واقعه دارای منافع و بهره های زیادی است که قابل شمارش نیست. از جمله فواید این سوره آن است که اگر برای مرده ای خوانده شود، خداوند او را می آمرزد و اگر برای کسی که در حال احتضار و مرگ است بخوانند، مرگ و خروج روحش به اذن خدا آسان می شود.

 

 

 

 


سلااااام سلاااااام سلااااااام سلااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز صبح هشت و نیم بیدار شدیم و بعد از صبونه من نشستم یه خرده کتاب خوندم و پیمان هم خونه رو جارو کشید و بعدشم غذا و میوه و آب و این چیزا آماده کرد که با خودمون ببریم نظر.آباد! قرار نبود بریم اونجا، قرار بود ظهر پیام بیاد اول با پیمان برن صرافی با کارت.ملی پیام دلار بخرن (اون روز پیمان رفته بود نتونسته بود بخره چون از پارسال یه قانونی گذاشتن که هر کی در طول سال یه بار دلار بخره نمی تونه تا آخر سال بخره حالا تو اون یه بار چه یه دلار بخره چه 2100تا که سقفشه! پیمان چون قبلا خریده بود بهش نداده بودند البته قبلا تو اون صرافی یه آشنایی داشتیم به اسم بیات که بدون فاکتور هر چقدر می خواستیم بهمون می داد ولی پیمان می گفت انگار جدیدا یه شعبه تو دبی زدن و بیات رفته اون شعبه و دیگه اونجا نیست و این یکیها هم قبول نمی کنند بدن). بعد از صرافی هم قرار بود پیام بیاد خونه و موهای پیمانو کوتاه کنه ولی بعدا پیمان به پیام گفت که تو اگه بخوای بیای خونه ما باید یه دست لباس دیگه هم با خودت بیاری و دم در لباساتو که بیرون پوشیدی عوض کنی و بیای تو(دیگه کرو.نا یه کاری کرده که بچه ها هم نمی تونند راحت خونه پدر مادرشون برن) اونم گفت ای باباااااااااا چه خبره آخه؟ پیمانم گفت همینه که هست .بعدا دوباره فکر کرد و زنگ زد به پیام که نیا خونه، بیا دنبال ما اول بریم صرافی بعد باهم می ریم نظر.آباد موهامو بزن بعد برگردیم .این شد که قرار شد بخاطر یه مو تا نظر .آباد بریم.خلاصه ساعت دوازده و ربع پیام اومد دنبالمون و اول رفتیم جلو صرافی و اون دوتا رفتند دلا.ر بخرن و منم نشستم تو ماشین و تا بیان چند صفحه ای کتاب خوندم تا اینکه اومدند و راه افتادیم تو راه هم اون دوتا باهم حرف می زدند و منم نشسته بودم پشت و تا برسیم جواب ایمیل یکی از دوستامو دادم (چند وقتیه یه وبلاگی رو می خونم که نویسنده اش تو کانادا تو شهر مونترال زندگی می کنه اسمش بارانه و اهل تهرانه چهار سالی میشه که اقامت کانادارو گرفته و اونجا زندگی می کنه دو سه سالی از من کوچیکتره و یه پسر سه چهار ساله داره شوهرشم نویسنده است. یه چند وقتی میشه که از طریق ایمیل باهم دوست شدیم و دیشب دیدم بهم ایمیل داده و کلی ابراز لطف کرده.گفتم جواب ایمیل اونو بدم).ساعت یک و نیم رسیدیم نظر.آبادو اول رفتیم جلو فروشگا.ه کو.روش وایستادیم پیمان رفت دو تا تن ماهی گرفت و اومد سوار شد رفتیم خونه.تو خونه هم من لباسامو عوض کردم و چایی درست کردم و یه کته کوچولو هم دم کردم که بعدا با تن بخوریم و یه نصف قابلمه کوچولو هم ماکارونی از شب قبل داشتیم که پیمان آورده بود اونم گذاشتم گرم شد پیام گشنه اش بود خورد و بعدا اونا رفتند یه گوشه خونه مشغول مو زدن شدند و منم یه ایمیل به معصومه دادم چند روز پیش یه ایمیل داده بود جوابشو نداده بودم (کلا امروز روز ایمیل بود) بعدشم نشستم کتاب خوندم! کار پیمان اینا هم که تموم شد پیام رفت ماشین شو تو حیاط شست و پیمان هم طبق معمول اینور اونورو جارو کرددو باغچه هارو آب داد و بعدش اومدند ناهار خوردیم و جمع کردیم من ظرفارو شستم و یه چایی آوردم خوردیم اونا رفتند تو حیاط و دوباره با ماشین مشغول شدند! بیرونم سپاهیها با ماشینایی که تانکر پشتشون بود اومده بودند همه جارو سم پاشی و ضد عفونی می کردند پریروزم بعد از ظهر اومده بودند داشتند تو کرج کوچه مونو ضد عفونی می کردند حالا من چندباری دیده بودم دارند خیابونا و خودپردازارو ضدعفونی می کنند ولی اون روز اولین بار بود که دیدم کوچه ها و درا و آیفونا و اینارو دارند ضدعفونی می کنند.خلاصه دستشون درد نکنه شاید همینم باعث بشه چند نفر کمتر این مریضی رو بگیرند.داشتم می گفتم اونا بیرون بودند و منم نشستم اینارو براتون نوشتم و بعدشم یه خرده ناخنامو مرتب کردم پیمان اومد یه چندتا میوه برده بودیم اونارو پوست کند و خوردیم ، دیگه جمع کردیم و راه افتادیم الانم تو راهیم و داریم می ریم کرج .خب دیگه اینم از امروزمون من دیگه برم راستی پیمان از اون روز تا وقتی که امروز برسیم نظر.آباد همچنان سایلنت بود ولی اینجا که رسیدیم من یه خرده شوخی کردم و خندوندمش، بلاخره زبون باز کرد بچه ام .خلاصه اینجوریااااااااا دیگه .خب دیگه من برم شمام مواظب خودتون باشید و همچنان به شدت رعایت بکنید تا ایشالا این ویروس لعنتی رو از پا دربیاریم.به امید اون روز و به امید فرداهای بهتر به خدای بزرگ می سپارمتون بوووووووووس فعلا باااااااااای 

راستی میوه هاتونم حتما با چند قطره مایع ظرفشویی حسابی بشورید تا کاملا تمیز و ضدعفونی بشن موقع خوردن هم پوستشونو بکنید چون دست هزار نفر به اون میوه ها می خوره و خیلی خطرناکند 

 

*گلواژه*

یه مادر دارید که نفس میکشه؟پس خوشبختید و خودتون حالیتون نیست ! (اااااااالهی که همیشه زنده باشند) 

 

 

 


سلااااااام سلااااااام سلااااااااام سلااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که اومدم از اعجاز یه سری از سوره های قرآن برای افزایش رزق و روزی و مال و ثروت بگم و برم که اگه دوست داشتید بخونید و اعجازشو به چشم خودتون تو زندگیتون ببینید یکی از این سوره ها سوره واقعه است که انقدر تاثیر داره که خیلیها سوره رزق و روزی و ثروت بهش می گن بعضی ها هم بهش سوره معجزه می گن چون انقدرررررررررر که برای هر امری(چه مادی و چه معنوی) که آدم بخونه تاثیر داره و خواسته آدم مستجاب میشه می گن هر کس سوره واقعه رو هر شب یه بار بخونه هیچ تنگدستی و گرفتاری به اون نمی رسه!

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: سوره واقعه را به نتان یاد دهید؛ زیرا آن سوره بی نیاز کننده است.(منظورشون از نظر مادیه یعنی نتون از نظر گذران زندگی بعد از شما محتاج کسی نمی شن. )می گن برای ختم سوره واقعه هر شب یه بار تا چهل شب بخونید!

یکی دیگه از سوره ها که می گن خیلی تو بی نیازی و رزق و روزی تاثیر داره و اگه چهل روز خونده بشه ثروتی خدا به انسان میده که عقلها متحیر میشه سوره ذاریاته!

ازامام باقر(ع) آمده است:

کسی که سوره ذاریات رو قرائت می‌کند خداوند امور معیشتش رو اصلاح می‌کند و به او روزی فراوان عطا می‌شود.

همینطور امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:هر کس سوره ذاریات را روز یا شب بخواند، خداوند وضع زندگی او را اصلاح می کند و روزی فراوانی برایش می دهد.

دیشب پریشب تو نی. نی.سایت داشتم در مورد کسایی که از این خوندن این سوره ها نتیجه گرفته بودند می خوندم دیدم خیلیها از سوره ذاریات خییییییییییییلی تعریف کردند و خیییییییییییییلی نتیجه گرفتند یکی این سوره بود یکی هم جمیع سوره های (ذاریات، طلاق، مزمل و انشراح(شرح)) که میگن این چهار تا سوره رو که جمیعا صد آیه است و میشه توی یک ربع خوند رو هر روز یه بار تا چهل روز بخونید خییییییییلی تاثیر داره و واقعا معجزه می کنه یکی نوشته بود انقدراین چهار سوره رو کار من تاثیر داشته که الان دیگه انقدر پروژه اومده سراغم و تعدادشون زیاده که نمی تونم قبولشون کنم .یکی دیگه هم نوشته بود برای کار شوهرم خوندم یه کاری پیدا کرد که اولا زیاد خوب نبود ولی یه خرده که گذشت هر روز بهتر از روز قبل شد و الان خیییییییییلی راضی هستیم یکی دیگه هم نوشته بود من الان یه ساله که می خونم نبوده که بخونم و پول دستم نیاد.در مورد سوره واقعه هم یه مرده توی یه سایتی تو قسمت نظرات نوشته بود من ده ساله که هر شب یه بار می خونمش ده سال پیش هیچی نداشتم و با ناامیدی شروع به خوندن این سوره کردم ولی از اونموقع هر روز اوضاع من نسبت به روز قبل بهتر و بهتر شد و الان به لطف خدا همه چی دارم بیشتر از اون چیزی که انتظارشو داشتم و همه از برکات سوره واقعه است نوشته بود نمی دونم این سوره چه چیزی داره ولی هرچیه خییییییییییییییلی تاثیر داره و معجزه می کنه.یه زنه هم در مورد سوره واقعه نوشته بود من انقدر که برای هر چیزی چه مشکلات مادی و چه مشکلات غیر مادی این سوره رو خوندم و اثر داشته و مشکلاتم حل شده که اسمشو گذاشتم سوره معجزه!.در مورد سوره انشراح (شرح) همون الم نشرح لک صدرک که خیلی هم سوره کوتاهیه و همش هشت تا آیه کوچیکه و اکثرا هم همه مون حفظیم هم خیییییییییییییییییییلی نوشته بودند میگن اگه عادت کنید تو روز شده حتی یه بار بخونید کلی روی رزق و روزیتون تاثیر می ذاره من دیروز صدتا خوندم ده دقیقه هم طول نکشید چون خودش انقدر کوتاهه که سی ثانیه بیشتر خوندنش طول نمی کشه.خلاصه عزیزانم اینا چیزایی بود که بنده در گشت زنیهای اینترنتی ام بهش رسیدم و گفتم بهتون بگم که اگه خواستید بخونید و ازشون فیض ببرید!. انس با قرآن خیییییییییییییییلی قشنگه روح آدمو اعتلا میده بیایین سعی کنیم نه حالا صرفا برا مادیات، بلکه برا پالایش روحمون از غبار زندگی مادی هم که شده به اندازه چند سوره کوتاه هر روز بخونیمش و ازش بهره ببریم امید که دلامون بیش از پیش به خدا و عالم بالا گره بخوره.خب دیگه من چیزایی که باید می گفتم و گفتم ایشالا که به دردتون بخوره .از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید به شدت. بووووووووووووووووس باااااااااااای

 

*گلواژه*

حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند:

برای یافتن مالی عظیم هر پنج شنبه 40مرتبه سوره نصر خوانده شود تا مالی بیابی که در خاطرت نگنجد

 

هروی گوید: اگر کسی سوره نصر را هر روز ۴۱ مرتبه بخواند از عالم غیب برای او گشایش و فتحی خواهد شد.

 

هر خطر و غم و اندوهی با ذکر یونسیّه برطرف می شود اگر انسان غمگینی به ذکر یونسیه سرگرم باشد، قبل از اینکه از ما چیزی بخواهد ما غمش را برطرف می کنیم. ذکر یونسیه این است:لاَّ إِلهَ إِلاَّ أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ

 

علی علیه السلام فرمود:شکایت کردم به پیغمبر از قرض،پس فرمود:یا علی بگو اللَّهُمَّ أَغْنِنِى بِحَلاَلِکَ عَنْ حَرَامِکَ و بِفَضْلِکَ عَمَّنْ سِوَاکَ(پروردگارا، من را به‌وسیلۀ حلالت، از حرام خویش بی نیاز کن و با فضل و بخشش خود، مرا از هرچه غیر توست، بی‌نیاز فرما.) پس اگر به قدر کوه بزرگی قرض دارباشی خداوند آنرا ادا می کند.

 

*( سوره نصر هم همش سه آیه بیشتر نیست )

 

 

 

 

 


سلااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! به به . چه عیدی. چه بهاری.مبااااااااااااااااااارکه. یکی یکی بیایید جلو تا ماچتون کنم نترسید از دور بوس و ماچه (بیاااااا اینم سوتی اول سالمون! می خواستم بگم ماچ و بوسه) خطری نداره و آسیبی به کسی نمی رسونه پس به خط بشید و صورتهاتونو بگیرید سمت من آاااااااااااااااهاااااااا بوووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووووووووس از گل روی ماه تک تکتون .اااااااااااااااااااااااالهی که سالی سرشار از خیر و خوشی و برکت و سلامت و سعادت و پر از نعمت و ثروت مادی و معنوی و دل خوش و تن سالم و روح و روان زیبا و زندگی لبریز از عشق و لذت و آرامش و آسودگی براتون باشه و به بیش از آنچه توی دعاهاتون ازش خواستید برسید و روز و روزگارتون خوش و خرم و دلاتون شاااااااااااااااد و لبتون خندون باشه اااااااااااااااااااالهی آااااااااااااااامین بوووووووووووووووووس بووووووووووووووووووووس بووووووووووووووووووووووووس

صبح بعد از شستن صورتم وقتی اومدم جلو میز آرایش تو اتاق دیدم پیمان یه کارت هدیه پونصد هزارتومنی برام روز میز گذاشته همون موقع هم خودش اومد تو اتاقو گفت این مال توئه منم کلی ازش تشکر کردم و قربون صدقه اش رفتم و مثل کوآلا دو ساعت از گردنش آویزون شدم و یه عالمه بوسش کردم و وقتی بعد دو ساعت به سختی منو از خودش کند یه کارت هدیه دیگه که اونم پونصد هزارتومنی بود بهم داد و گفت اینم گرفتم تو بدی به پیام، منم تشکر کردم و گفتم باشه اومد بهش می دم خودش هم یه کارت هدیه دیگه تو دستش بود که بازم اونم پونصد هزارتومنی بود نشونم داد و گفت اینم من می خوام بهش بدم گفتم دستت درد نکنه و. خلاصه کارت در کارت شده بود.ساعت یازده قرار بود که پیام بیاد و با هم برن تهران خونه مامانش، ده دقیقه به یازده اومد و منم عیدو بهش تبریک گفتم و کارت هدیه رو بردم بهش دادم و اونم تشکر کرد و پیمان هم کارت خودشو گذاشت تو کیفش وگفت من تو ماشین بهش می دم گفتم باشه و .خلاصه اونا وسایلشونو ورداشتند و رفتند و منم درو پشت سرشون بستم و اومدم نشستم اینارو برا شما نوشتم و حالام می خوام بعد از پست این مطلب برم سراغ کتاب معجزه.شکرگزاری راندا برن و تمرین اول شکرگزاریشو انجام بدم این کتاب یه دوره 28 روزه شکرگزاریه که هر روزش یکی از تمریناتشو باید انجام بدیم به این صورت که تو اون روز باید یه فهرست ده تایی از نعمتهامون (یعنی چیزهایی که تو زندگیمون داریم مثلا از یه دمپایی دم دستی بگیر تا عزیزایی که کنارمونند و هوایی که تنفس می کنیم، نسیمی که می وزه، صدای پرنده ای که می یاد و حس خوبی بهمون میده،آبی که می خوریم، مریضی بیست سال پیش مادرمون که بخیر گذشته و.خلاصه همه چیز .هر چیزی که بشه اسم نعمت روش گذاشت و بخاطرش خدارو شکر کرد) باید بنویسیم و بخاطر هر کدومشون سه بار خدارو شکر کنیم یه سنگ شکر گزاری هم داره که شبا موقع خواب باید بگیریم دستمون و بخاطر بهترین اتفاق افتاده در طول اون روز خدارو شکر کنیم یه سری هم کارهای دیگه که تو هر تمرین از شب قبلش راندا برن برنامه شکر گزاری فردامونو بهمون می گه که باید انجامش بدیم .خلاصه که این کتاب خییییییییییییییییلی کتاب خوبیه و حس و حال خییییییییییییییلی خوبی به آدم میده چند سال پیش آرایشگاه نغمه که می رفتم اولین بار دست اون دیدم و برام تعریف کرد که چه معجزه ها از این دوره 28 روزه شکرگزاری هم خودش و هم دوستاش دیدند و چه چیزهای غیر ممکنی که با شکرگزاری پی در پی ممکن شدن .برا همین منم اومدم رفتم کتابشو خریدم یه بارم شروع کردم ولی همون دو سه روز اولش نصفه نیمه موند نمی دونم چی شد که دیگه نتونستم ادامه بدم و از اونموقع نشده بود تا اینکه چند روز پیش تصمیم گرفتم سالمو با شکرگزاری شروع کنم و ایندفعه این دوره رو تا آخرش برم.ایشالا می یام از نتایج شگفت انگیزی که قراره بگیرم و از غیر ممکنهایی که قراره بواسطه شکرگزاری برام ممکن بشن براتون می نویسم شما هم حتما کتابشو بگیرید یا فایل پی دی افشو تهیه کنید و انجامش بدید خیلی از سایتها پی دی اف رایگانشو گذاشتن می تونید برید تو گو.گل سرچش کنید و بزنید دانلود بشه یه وبلاگی هم اینجا آدرسشو براتون می ذارم که کل 28 دوره رو تو 28 پست کامل گذاشته اگه کتابم نداشتید از رو اون می تونید تمریناتشو انجام بدید آدرس وبلاگ اینه:

http://shokrgozari68.blogfa.com 

خب دیگه اینم از معرفی کتابمون.ایشالا که تمریناتشو انجام بدید و زندگیتون سرشار از معجزه و جادوی شکرگزاری باشه و به هرچیزی که دلتون می خواد برسیدبازم سال نورو بهتون تبریک می گمعیدتون مبااااااااااااارک و خدا پشت و پناهتون.

از دور صد تیلیاردبار می بوسمتون و به قول آیهان اااااااااااااااااالهی که امسال که سال نودو نهه نودو نه هزار آرزوتون برآورده بشه .مواظب خودتون باشید بووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااای 

 

*گلواژه*

تنها با سپاسگزاری است که زندگی غنی می شود! (دیتریچ بونوفر) 

 

اینم عیدی من که پیمان صبح بهم داد

 

 

برخیز که باد صبح نوروز در باغچه می کند گل افشان

                             خاموشی بلبلان بی دل در موسم گل ندارد امکان .!

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

داروخانه اینترنتی کوکاکولا سیر تکامل من طَمطراق گرگ دريا دیجیتال مارکتینگ سايت اطلاع رساني دكتر رحمت سخني Dr.Rahmat Sokhani دانش بلاگ(آموزش شیمی) Jennifer ندای وحدتیه