سلاااااام سلااااام سلااااام سلاااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که دیروز صبح پیمان بلند شد رفت گل پسرو که شب مونده بود تو نمایندگی آورد(روز قبلش برده بود برا سرویس گفته بودند موردهایی که برای رفع ایراد و سرویس نوشتید زیاده فردا صبح تحویلتون می دیم) قبل رفتن پیمان بهم گفت که جوجو آماده باش من اومدم بریم نظر.آباد اونجا صبونه می خوریم می خوام برم اداره برق و آب فاضلاب دیر بریم ممکنه ببندند منم گفتم باشه و تا اون بیاد آماده شدم و ده و نیم بهش زنگ زدم کجایی ؟گفت تازه از نمایندگی راه افتادم دارم می یام منم گفتم فعلا تابرسه یه بیست دقیقه ای طول می کشه برا همین رفتم اول به آبام یه زنگ زدم و یه خرده حرف زدیم در حد پنج دقیقه بعدش خداحافظی کردم و یه زنگ هم به کارشناس.رشته مون خانم لنگر.نشین زدم چند روز پیشا یه ایمیل به استادمون دادم که منو در مورد پر کردن فرم پرو.پوزا.ل راهنمایی کنه بعضی جاهاشو نمی دونستم چه جوری پر کنم بلد نبودم که اونم تو جواب نوشته بود حضوری بیا راهنمایی کنم منم به لنگر گفتم من نمی تونم حضوری بیام الکی گفتم شوهرم نمی یاره در حالیکه پیمان از خداشه پاشه بره شمال، اون روز گفتم استاد گفته حضوری بیا بهم می گفت خواستی می ریم کاری نداره که یه جا تو چمخا.له رزرو می کنم اول می ریم نوشهر تو برو دانشگاه کارتو انحام بده بعد از اونور می ریم چمخا.له ،منم گفتم نه بابا چه کاریه برا یه فرم پر کردن از اینجا تا شمال بریم خودم یه کاریش می کنم .با لنگر که حرف زدم گفت باشه نگران نباش نمی خواد بیای تو هر چی بلدی بنویس بعدش فرمهارو پست کن به آدرس دانشگاه پشت پاکت اسم منو بنویس که جای دیگه نفرستنش من خودم می برم پیش دکتر(منظورش استادمون بود) می گم جاهای خالیشو خودش برات پر کنه منم تشکر کردم و خداحافظی کردم دیگه پیمان هم رسید و راه افتادیم سمت نظر.آباد دوازده رسیدیم اونجا اول رفتیم اداره برق پیمان شماره تلفن روی قبض برقو که مال صاحب قبلیش بود عوض کرد و داد مال خودشو نوشتند بعدش رفتیم اداره آب.فاضلاب پیگیر درخواست تغییر نامی که تابستون داده بودیم شد که گفتند فعلا انجام نشده (با خودم گفتم ببین چه مملکتیه دیگه وقتی یه تغییر نام کوچیک می خوان بدن شش ماه طول میکشه تازه اونم انجام نمیشه دیگه معلومه کارای بزرگ این مملکت مثل پروژه های بزرگ باید بیست سی سال طول بکشه دیگه!اصلا
کارمندای این ادارات معلوم نیست چه غلطی دارند می کنند یه اسم می خوان تو سیستم عوض کنند که کار دو دقیقه هست چند ماهه انجامش ندادند پس اینا دارند چیکار می کنند؟) .دیگه بعد از پیگیری اون رفتیم پیمان از وانتیهای کنار خیابون کلی میوه گرفت یه مقدارشو برا خودمون یه مقدارشم برا مامانش، تو نظر .آباد میوه ارزونتر از کرجه .بعدشم رفتیم توی یکی از این پلاسکوها یه رول سفره .یه بار مصرف گرفتیم 50 متر بود 9500 (اونجا سفره نداشتیم گفتیم یه بسته بگیریم بذاریم تو خونه یه وقتایی که می ریم اونجا ناهاری صبونه ای چیزی خواستیم بخوریم داشته باشیم) بعد از گرفتن سفره رفتیم خونه و پیمان اول کف آشپزخونه رو یه شلنگ گرفت یه خرده با جارو سابید تا سیمان سفیدهایی که اون روز دوغاب کرده بودند ریخته بودند کفش بره بعدش صندلیها و میز غذا خوری رو دستمال کشید و گذاشت تو آشپزخونه که بشینیم روش(اون میز غذاخوری قهوه ای که قبلا داشتیم با صندلیهاش بردیم نظر.آباد فعلا اونجا داریم استفاده اش می کنیم) منم ظرفشویی رو برق انداختم و یه سری هم ظرف و ظروف داشتیم که کارگرا استفاده کرده بودند اونارو شستم و ضدعفونی کردم و گذاشتم رو سینک و بعدش یه خرده سبزی برده بودیم که ناهار همراه با غذا که گوشت کوبیده (ات پایی آبگوشت) بود بخوریم که اونو شستم و گذاشتم آبش بره بعدش دیگه نشستم و با گوشی و کتاب و این چیزا مشغول شدم پیمانم زنگ زد یه ایوب نامی هست که از این سه چرخه ها داره (دامپر یا به قول معروف ترتر خودمون) اومد نخاله های دم در حیاطو برد قبلا چند بار اومده بود نخاله هامونو برده بود و گچ و سیمان و ماسه و این چیزا برامون آورده بود اون نخاله هارو برد و چهار تا کیسه سیمان هم اضافه اومده بود دادیم بهش دونه ای ده تومن گفت من می برم دونه ای چهارده تومن می فروشم برا خودم ،پیمان هم گفت باشه ببر بفروش اینجا بمونه سفت میشه دیگه نمیشه استفاده اش کرد .دیگه ایوبه رفت و پیمان هم یه سری موزاییک و آجر و این چیزا اضافه اومده بود اونارو از تو حیاط جمع کرد و برد گذاشت تو زیر زمین و بعدش کل خونه رو یه دور جارو کرد و آشغالاشو جمع کرد و رفت حیاطم با موزاییکهای دم درو شست و اومد دیگه ساعت پنج بود ناهار خوردیم و پیمان دوباره رفت در و دیوار تمیز کرد و منم لاک صورتی که اون روز زده بودم به ناخنام خراب شده بود اونو پاک کردم و به جاش یه لاک آبی زدم و منتظر موندم خشک شد و بعد نشستم سر نمونه سوالای روش.تحقیق و جوابای اونارو از رو پاسخنامه اش زدم و چک کردم .دیگه ساعت هشت و نیم بود که پیمان گفت جوجو بپوش دیگه کم کم بریم رفتم لباس بپوشم که سمیه زنگ زد و در حین پوشیدن لباس چند دقیقه ای با اون حرف زدم که از همینجا ازش تشکرررررر می کنم سمیه جونم خواهر مرررررررررررسی که زنگ زدی دست گلت درد نکنه بووووووس بعدش دیگه رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه و نه و نیم اینجورا بود رسیدیم خونه و اول تو پارکینگ پیمان چهار پنج تا گونی برنج از انباری آورد گذاشت تو ماشین تا بعدا ببره برا مامانش و بعدش رفتیم بالا.حالا اون روز که پیمان رفت دیدن مامانش دو تا گونی برنجم براش برد درست فردای همون روز صبح علی الطلوع مامانش زنگ زد بهش گفت برنجتون نه طعم داره نه مزه داره نه بو، بیا اینارو جمع کن وردار ببر من نمی خوام برنج حسین خوب بود این معلوم نیست چیه (ما قبل از اینکه شالیزارو بخریم از حسین دوست پیمان که باباش همونجا تو لنگرود شالیزار داره برا خودمون و مامان پیمان برنج می خریدیم ) .منم به پیمان گفتم آخه اون که میگه برنجتون نه طعم داره نه مزه ،نه بو تو واسه چی دیگه دوباره می خوای براش برنج ببری؟ گفت اونو ولش کن اون از این حرفها زیاد می زنه .منم با خودم گفتم اصلا به من چه بذار ببره وقتی همه رو مجبور شد پس بیاره اونوقت می فهمه .از من به شما نصیحت هیچ وقت فکر نکنید که آدمها عوض میشند ممکنه اخلاقهای خوبشون عوض بشه و تبدیل به اخلاق بد بشه ولی اخلاقهای بدشون همیشه به قوت خودش باقیه و نه تنها کوچکترین تغییری نمی کنه بلکه بدترم میشه همین مامان پیمان اون موقعها هر چی می بردیم براش ازش یه ایرادی می گرفت و پسمون می داد حتی اگه از اون چیز اعلی ترینشون براش می گرفتیم الانم دقیقا اخلاقش همونه و ذره ای عوض نشده درست فردای همون روزی که پسرش بعد از سه سال رفته دیدنش زنگ زده و کلی از برنج ما بد گفته و گفته بیایید ببریدش هر کی بود می گفت بعد از سه سال بچه ام اومده دیدن من و دو تا هم گونی برنج ورداشته آورده حداقل بذارم یه هفته بگذره بعد بهش بگم برنجت خوب نیست نه اینکه همون اول کاری دلشو بشکنم و با اخم و تخم بهش زنگ بزنم که بیا ورشون دار ببرشون من نمی خوام.تازه برنج ما هم اصلا بد نیست هم مزه اش خیلی خوبه هم وقتی درست می کنیم یه بوی خوبی تو خونه می پیچه که بیا و ببین از برنج حسین هم که قبلا می گرفتیم خیلی بهتره چون مال ما ارگانیکه و کلا توی کاشتش کود و این چیزا استفاده نشده و از نظر نوع هم ها.شمی در.جه یک یا اعلاست یعنی بهترین برنج شماله ولی چون مال ماست از نظر اون بده و به قول پیام اگه همین برنجو به جای اینکه می گفتیم مال زمین خودمونه می گفتیم مال حسینه می گفت به به عالیه .خلاصه که داستان داریم خواهر .راستی امروزم ساعت نه پیمان و پیام باهم رفتند تهران دیدن مامانش و منم باز تنهام تو خونه! صبح با خودم گفتم از وقتی از میاندوآب برگشتم با شهرزاد حرف نزدم پاشم یه زنگ بهش بزنم که یهو یادم افتاد ممکنه تو کلاس باشه برا همین بهش اس ام اس دادم که ببینم تو کلاسه یا نه که جواب داد تو کلاسه و بعد از ظهر خودش بهم زنگ می زنه منم دیگه نشستم اینارو نوشتم و از صبح هم همش دل درد دارم، گلاب به روتون از دیروز که اون سبزی رو تو نظر.آباد خوردم اسی شدم و دو دقیقه یه بار می دوم تو دستشویی، البته خاله پری هم دم دمای اومدنشه و اونم مزید بر علت شده!.دیروز یه وقت از دکتر کلیه گرفتم که ببرم جواب آزمایشمو که قبل از اومدن به میاندوآب داده بودم رو بهش نشونش بدم همون که گفتم یه باکتری تو کلیه ام نشون داده! از اون موقع تا حالا این دکتره طلسم شده بودو نمی تونستم ازش وقت بگیرم تا اینکه دیروز بلاخره موفق شدم که طلسمو بشم و برا ده دقیقه به دوی امروز وقت بگیرم برم پیشش، برا همین یک باید راه بیفتم که دو اونجا باشم البته همیشه می گن دو ولی دکتر تازه سه ،سه و نیم تشریفشو می یاره حالا شایدم گذاشتم یک و نیم رفتم تا دو نیم اونجا باشم که نخوام بیخود بشینم منتظر بمونم پیمان هم گفته دو اینجورا راه می افتند که تا چهار برسند که مثل دفعه قبل به ترافیک نخورند .خب اینجوریا دیگه ، ببخشید سرتونو درد آوردم من برم شما هم برید به کاراتون برسید خیییییییییییییییییلی دوستتون دارم از دور صورت ماه همه تونو می بوسم بوووووووووووووس فعلا باااااااای
درباره این سایت