سلااااااام سلااااام سلاااااام سلاااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که جمعه ظهر شاه گل اینا رفتند و دیروز ما خودمون اومدیم این خونه و پیمان یه خرده هال و زیر زمین و اتاقارو جارو کرد و خاک و خلاشو برد ریخت بیرون و بعدش شیشه بره اومد شیشه هارو انداخت و رفت سیم کش هم اومد دو تا سیمو یادش رفته بود لوله خرطوم بندازه و بذاره لای دیوار(زیر داکت بودند یکیش مال چراغ راهرو بودو اون یکی هم مال آیفون بود) اونارو انجام داد و رفت و دوباره پیمان مشغول تمیز کاری شد و منم یه خرده کتاب خوندم و بعدش رفتم تخم مرغ و آب و این چیزا گرفتم برا ناهار(اون یه هفته ای که کارگرا بودند همش می رفتم از یه رستوران به اسم ته چین که سر کوچه مون تو اون خیابون تهرانه بود غذا می گرفتم غذاش بد نبود قیمتهاشم مناسب بود روز آخرم که تن ماهی گرفتم، دیگه دیروز پیمان گفت جوجو خسته شدیم بس که همش برنج خوردیم برو امروز چند تا تخم مرغ و گوجه بگیر بیار املت درست کنیم و امروز یه غذای نونی بخوریم که منم رفتم نتونستم گوجه پیدا کنم فعلا اینجاهارو خیلی نمی شناسم فقط تخم مرغ گرفتم آوردم گفتم دیگه نیمرو بخوریم ) خلاصه آوردم و درست کردم خوردیم و بعدشم یه خرده گرفتم تو یکی از اتاقا که زیلو انداخته بودیم خوابیدم با اینکه یه پتو مسافرتی انداخته بودم رو خودم چون درو پنجره ها چند روز بود همش باز بودند و هوام یه خرده سرد بود یخ کردم خودم هم چون یکی دو روزه به شدت سرما خورده بودم دیگه رسما لرز کرده بودم و حال نداشتم .کارای پیمان که تموم شد جمع کردیم و ساعت 9/15 راه افتادیم به سمت کرج و پیمان تو ماشین برام بخاری زد و یه خرده گرمم شد! رسیدیم خونه رفتم کلی پونه گذاشتم جوشید و یکی دو لیوان شب خوردم و یه مقدارم ریختم تو یه شیشه گفتم فردا می برم اونجا می خورم .امروزم صبح ساعت هشت اینجورا بلند شدیم و صبونه خوردیم و بعدش حاضر شدیم راه افتادیم پیمان اول می خواست بره به اداره پست سر بزنه چون قرار بود کارت ماشینمونو اون هفته بیارند که خبری نشده بود پیمان می گفت شاید آوردن ما نبودیم بریم پست سر بزنیم اگه بود بگیریمش که یهو پیمان دید صدای موتور از پشت در می یاد درو باز کرد دید پستچیه و کارت ماشینو آورده می گفت پنجشنبه آوردم نبودید، دیگه پیمان کارته رو گرفت و رفتنمون به اداره پست کنسل شد و راه افتادیم اول رفتیم بازار روز پیمان می خواست میوه بگیره اونجا که رسیدیم دیدم گوشیم زنگ خورد ورداشتم دیدم مامانه من با اون حرف زدم و پیمان هم پارک کرد و رفت میوه بخره مامان خوشحال بود می گفت که دیروز رفته بوده فک کنم خونه پسرخاله رضا که از کربلا اومده بوده و اونجا خاله بستی رو دیده و کلی باهم حرف زدند و اون کدورتی که تو ختم ننه خاتون پیش اومده بوده برطرف شده و به قول آبام باهم آشتی کردند(آبام می گفت که تو ختم ننه خاتون بستی مارو تحویل نگرفت و منم ایندفعه دیدمش گفتم باهات قهر بودم می گفت اونم تعجب کرد گفت باجی برای چی؟ می گفت منم گفتم اون روز به ما محل نذاشتی اونم گفته بود نه به خدا اینجوری نیست و من از دست برادرام ناراحت بودم و حواسم نبوده وگرنه چرا تحویل نگیرم و از این حرفها) منم خوشحال شدم و گفتم خدارو شکر ایشالا که همیشه خوش باشید .دیگه مامان یه خرده حرف زد و خداحافظی کرد و رفت پیمانم اومد و راه افتادیم سمت نظر.آ.باد، تو راه که می رفتیم یه حس خیلی خوبی داشتم و انگار خیلی خوشحال بودم و به نظرم همه جا شاد و قشنگ بود با خودم گفتم چی شده من امروز اینجوری خوشحالم؟یه خرده فک کردم و بعد با خودم گفتم همش بخاطر زنگ مامانه اینکه آدم روزشو با زنگ مادرش شروع کنه معلومه که اون روز، روز قشنگی میشه و حسهای قشنگ می یاد سراغ آدم ، علی الخصوص وقتی که مادر آدم با خاله آدم هم آشتی کرده باشه (حالا اگه منو آدم فرض کنیم ;-) ) خلاصه خوشحال و شادان رفتیم سمت نظر.آبا.د پیمان از بازار روزه فقط موز گرفته بود می گفت میوه هاشو خیلی گرون می گفت سیبی که تو نظر. آبا.د می دن دو تومن این زده بود چهارو پونصد نگرفتم گفتم می رم از اونجا می گیرم.رسیدیم نظر.آ.باد پیمان منو جلو اداره. گاز پیاده کرد و خودش نشست تو ماشین رفتم داخل در مورد قبضا پرسیدم که قراره از این به بعد به صورت اس ام اس بیاد اونم یه برگه داد دستم و گفت اینجا کامل راهنمایی کردیم که چیکار بکنید گرفتم و اومدم و بعدش رفتیم خیابون کار.گر بغل یه پارکی که اسمشو نمی دونم کلی وانتی هستند که انواع میوه هارو می فروشند پیمان رفت ازشون سیب قرمز و زرد و نارنگی و خرمالو خرید و اومد و راه افتادیم سمت خونه و الانم اینجاییم و پیمان داره سیمان سفیدایی که رو موزاییکهای حیاط خلوت ریخته رو کاردک می زنه تمیز می کنه منم نشستم تو آشپزخونه و دارم اینارو می نویسم یه خرده هم وسایل لوبیا پلو آوردم و گذاشتم موادش بپزه تا لوبیا پلو درست کنم و آشپزی تو این خونه رو هم افتتاح کنم (این اولین باره که اینجا غذا درست می کنم به جز نیمرویی که درست کردم) دو دقیقه یه بارم گلاب به روتون دلپیچه می گیرم و می دوم تو دستشویی، بدجوری روده هام به هم ریخته، شب اولی که سرما خورده بودم لوزه هام باد کرده بود با آب ولرمی که از شیر آب آشپزخونه باز کردم یه آب نمک رقیق درست کردم و قرقره(یا غرغره نمی دونم کدوم درسته) کردم یه مقدار از آب نمکه پرید تو گلومو مجبور شدم قورتش بدم چون من همیشه آب تصفیه شده می خورم اون یه ذره آب شیر که قورتش دادم چند روزه پدر روده هامو درآورده خلاصه اینم روزگار ماست و داره اینجوری می گذره .راستی مواظب خودتون باشید تا سرما نخورید این هفته هواشناسی گفته پنج شش روز قراره اکثر جاها بارون بیاد و تا هشت درجه هم هوا قراره سرد بشه امروزم اینجا ابریه و یه باد تندی هم می یاد که نگو درختای کوچه قشنگ دارند می رقصند و از پنجره آشپزخونه دارم می بینمشون ، اومدنی تو راه چند قطره بارونم اومد ولی فعلا بند اومده راستی پیمان اومدنی رفت از یه ابزارفروشی لوله بخاری گرفت و برام تو یکی از اتاقها بخاری رو راه انداخت و الان اینجا دیگه هواش خوبه و مثل دیروز یخ نیست و جام گرم و نرمه! لوبیا پلورو که گذاشتم می خوام برم تو اتاق و از گرماش لذت ببرم. !خب دیگه من برم لذتمو ببرم شمام مواظب خودتون باشید از دور می بوسمتون بووووووووووس فعلا بااااااای
درباره این سایت